افشای ناگفتهها در خصوص ماهیت اصلی دولت جمهوری اسلامی ایران بانضمام انتشار و افشای مکاتبات درونی نظام جمهوری اسلامی و غارت سرمایههای ملی کشور ایران بدست ارگانها و افراد مختلف وابسته به حکومت آخوندی در داخل و خارج کشور . استفاده از مطالب و اسناد این وبلاگ بدون ذکر نام منبع بر خلاف اخلاق و مقررات بوده و شامل پیگرد نیز میگردد . جهت برقراری ارتباط میتوانید با آدرس زیر مکاتبه کنید pouriya1979@yahoo.com
کل نماهای صفحه
شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸
داوود رحمانی معروف به حاجی داوود رییس بند نسوان سیاسی اوین از حتاکان به نوامیس در حال حاضر معاون حفا ظت اطلاعات سازمان زندانها
************************************************************************************
قاسم عابدینی مسئول ارشیو پروندهای زندانیان سیا سی دهه 60 و مسئول تحویل فرزندان افراد اعدامی به خانواده های حزب اللهی در حال حاضر کارمند زندان اوین و مسئول بایگانی اداره حفاظت اطلاعات اوین
*************************************************************************************
تقی معروف به تقی بی ناموس مسئول از همخوابی و از بین بردن پرده بکارت دختران اعدامی در حال حاضر کارمند زندان اوین و مسئول شیفت اندرزگاه ها
*************************************************************************************
بزرگ نیا مسئول بهداری زنان و از تزریق کنندگان امپول فشار به دختران بی دفاعی که متاسفانه حامله شده بودند در حال حاضر رییس سابق اندرزگاه 350 و 8 اوین
*************************************************************************************
برچسبها:
اسامی جانیان اوین با سمت قبلی و فعلی
یک دادستان آرژانتین، احمد وحیدی، نامزد احراز وزارت دفاع جمهوری اسلامی
را در ارتباط با حمله ای تروریستی در سال 1994 در آرژانتین، تحت پیگیرد
پلیس بین الملل، اینترپُل دانسته است.
بگزارش خبرگزاری فرانسه، آلبرتو نیسمن Alberto Nisman گفته است، اینترپل
از نوامبر سال 2007، حکم دستگیری احمد وحیدی را در اختیار داشته است.
در انفجار ساختمان انجمن مشترک یهودیان آرژانتین در بوئنوس آیرس در سال
1994، هشتاد و پنج تن کشته و حدود سیصد تن زخمی شدند.
بسیاری از زنان بعد از بدنیا آوردن فرزند خود تمایل داشتند اسم همسر
اعدامیشان را بروی کودک بگذارند. اما بازجوها و پاسدارها ی بند نه تنها
موافقت نمیکردند، بلکه اسامی مذهبی و اسلامی را بروی کودکان میگذاشتند.
زن زندانی با غم و درد بی پایان برای از دست دادن همسر اعدامی خود و همین
طور با فشار روانی مورد اذیت و آزار از طرف زندانبان قرار میگرفت: شوهرت
که به درک «واصل» شد، «ضد انقلاب» بود، به فکر «خودت» باش، انشاالله
«توبه» کنی و «توبه ات قبول امام زمان و نایب بر حقش» بشه، انشاالله بچه
را «بفرستیش جبهه»، «فتح کربلا» نصیبش بشه.
به گفته شاهدی، یک کودک که پدر و مادرش در درگیری کشته شده بود برای این
کودک پسر شناسنامه جدید صادرشد و به اسم مهدی«امام زمان» نام گذاری شد.
از کودکان دیگر چیزی به خاطر ندارم. لازم به یادآوری است تیمی از اسدالله
لاجوردی و پدر، محمد کجوئی و برخی از بازجویان؛ کودکان را به خانوادههای
حزبالهی داده تا بزرگ شوند تا با جبهه «کفار» بجنگند. در یک نمایش
تلویزیونی سال 60 جلاد لاجوردی، کودکی را روی زانو نشانده و میگفت پدر و
مادرشان به «عناد و نافرمانی» با نظام پرداختند ولی ببینید اسلام به چه
میزان «رحیم» است که فرزندان محاربین در دامن اسلام بزرگ خواهند شد!
البته به گفته شاهدی این نمایش در حسینیه اوین هم تکرار شد.
در این راستا سرنوشت غم بار تحویل کودکانی که به خانوادههای حزبالهی
سپرده شدند هیچ خبر یا گزارشی از وضیعت آنها بدست نیامده است. به کدام
خانوادهها سپرده شدند؟ آیاکودکان خبر دارند قاتلان پدر و مادرشان
سرپرستی آنها را به عهده دارند؟ به چه میزان شستشوی مغزی شدهاند؟ آیا
از خانه فراری شده اند؟ و آیا...؟!
مطمئنا بخشی از این جنایات هولناک به دور از پرده پوشی زندانبانان در
آرشیو زندان اوین موجود میباشد. آرشیو و جمع آوری مجموع زندان اوین به
دست فردی بنام قاسم عابدینی که در حد وسیعی با رژیم همکاری کرد و از طرف
زندانیان سر موضع خائن نام گرفت، انجام گرفت. آیا این امر «خطیر» را او
یا دگر توابان انجام دادند خبری به دست نیامد یا نگارنده هیچ اطلاعی
ندارد!
در انفرادیهای گوهردشت در سالهای 62-61 جیغهای مکرر و عجیب و غریب
دختری شنیده میشد: در را باز کنید! از درد دارم میمیرم! کثافتها در را
باز کنید! باز صدا خاموش میشد. چند لحظه بعد تکرار دردها و جیغهایش به
گوش میرسید ماهها بعد در قزلحصار او را دیدم او یکی از صمیمی یارانم
بود برایم گفت که چگونه با داشتن دردهای وحشتناک و عفونت تخمدان پاسدارها
به حرفش توجهای نداشتند و اقدامی نمیکردند، چطور مجبور بود در انفرادی
های وحشت گوهردشت با مرگ دست و پنجه نرم کند و چارهای بر این درد بی
پایان در پیش نبود.برای عقیم ساختن اجباری کسی از دختر سئوالی نکرده و
خودشان برگه عمل را امضا کرده بودند بعد از سلاخی تخمدانها و موقع به
هوش آمدن پاسدارهای زن بالای سرش رفته بودند و از دختر اسم دوستانش و
افراد سر موضعی را میپرسیدند دختر گفت: دلم میخواست در موقع بازجوئی
پاسدارها جیغ بکشم و همه آنها را خفه کنم. علت درد تخمدان سینه خیز بردن
های مکرر حاجی داود رحمانی بود که بایستی راهروی دراز و زمین سرد قزلحصار
را سینه خیز طی میکردی و هر کس سریعتر نمیرفت ملیجک ،حاجی داود رحمانی
با شلاق به بالای ران و با پوتین به نقاط حساس بدن میزد!
یک نمونه دیگر: در دورهای در سال 60 در آپارتمانهای زندان اوین
زندانبان با مطرح کردن این که «خودتان اضافی هستید» از دادن نوار بهداشتی
به زنان زندانی خوداری میکرد، زندانیان به ناچار معدود لباسهای خود را
تکه نموده و از آن به عنوان نوار بهداشتی استفاده میکردند
بعد از برملا شدن شستشوی مغزی و ویرانگر تابوتها در زندان قزلحصاردرسال
های 63-62 که تماما با روانشناسی وحشت، ناامنی و سرکوب توام بود. با رفتن
حاج داود رحمانی، رئیس زندان قزلحصار و آمدن هیئت رسیدگی به وضعیت
زندانیان شخصی به نام میثم، رئیس زندان و فردی به غایت وحشی به نام
ناصریان، دادیار زندان قزلحصار شدند. این جابجائی و جایگزینی بسیار
ماهرانه انجام گرفت. در این بین شکنجهها و مقررات قرون وسطائی و متمرکز
بر چیده شد. اما مقررات جدید و شکنجههای مدرن غیرمتمرکز یعنی جابجائی،
جدا و تفکیک کردن زنان نوجوان از زنان جوان و فشار و تهدیدبا استفاده از
شگردهای متنوع فرسایشی، در انتظارمان بود.
در این برهه اجباری شدن چادر مشکی، به جای چادر رنگی در ملاقات و بهداری
بود که زندانیان و مشخصأ زنان چپ را با خود درگیر کرد و از بند 7
قزلحصارمحل شروع حرکت، زنان چپ را به بندهای دیگر و جابجائیهای فرسایشی
به سایر بندهای زندان قزلحصار، گوهردشت و به زندان اوین، بند مخوف
زیرزمین 209 کشاندند.
یکی نمونه از این مورد: دختر جوان و کم سن و سالی به علت عدم قبول مقررات
یعنی سرنکردن چادر مشکی برای رفتن به ملاقات، بهداری چون سایرین، ماهها
از ملاقات و ... محروم بود هردو هفته یک بار خانوادهها به جلوی زندان می
آمدند. میثم و ناصریان، با زرنگی و شیادی بسیار به آنان میگفتند که
«دختران شما خودشون به ملاقات نمیآیند» «نمیخوان ملاقات بیایند»
خانواده دختر جوان خواستار ملاقات شده بود که از فرزند علت را جویا شوند
دختر با چادر رنگی مسافت و طول واحد 3 را به طرف سالن ملاقات طی کرد؛ در
ملاقات حضوری علت نیامدن را برای آنان که راحتتر و بدون سانسور بود،
توضیح و تشریح کرد. خانواده بعد از ملاقات حضوری از دختر چادر رنگی را
گرفته و چادر مشکی تازه دوخته شده را به او دادند.
مدتی طول نکشید که ناگهان در ورودی بند 3قزلحصار باز شد و دختر بدون هیچ
پوششی نه رنگی نه مشکی وارد بند شد. بهت،خنده و شادی بود که برچهره و
لبان سایر زندانیان نشست. دختر گفت: بعد از رفتن پدر و مادرم چادر را آن
جا پرت کردم و دوان دوان(که مسیر کوتاهی نبود) به بند آمدم. میدانم الان
آنها سر خواهند آمد، برم دستشوئی که خود را آماده(زدن) کنم. بلافاصله
مسئولین بند که توابین بودند، یاالله یعنی دستور حجاب را دادند. ناصریان،
با چهره عصبانی و خشمناک وارد و همه را به زیر هشت و سالن بند کشاند.
ناصریان، فریاد میکشید به چه اجازهای در راهروی واحد که برادران فنی
کار میکنند و پسرهای زندانی در رفت و آمد هستند «لخت» به بند آمدی و
دختر را تا آنجائی که به خاطر دارم در همان محل شلاق زدند این صحنه و
ماجرا هم تراژدی، توهینآمیز،فشار به خانوادهها و هم خندهدار و شجاعانه
و ناباور بود. بارها از دختر خواستیم، ماجرا راتعریف کند و او با تعریف
های با مزه و حالت شوخ طبعش ماجرا را بازگو میکرد.
در این دوره دختران کم و سن چادر رنگی را از بقیه جدا کرده و به بند 3
قزلحصار فرستادند که در آنجا مسئول بند و مسئولین اتاقها توابین بودند
که در امر نظارت و گزارشدهی بسیار فعال و کوشا بودند. در این بند از
زندگی کمونی و یک دست بودن زندانیان خبری نبود و انواعی از تیپهای مختلف
با ردههای مختلف تشکیلاتی زندانی بودند. بعضیها مطیع، منفعل و برخی
فعال و سرموضع که آنان هم تقسیمبندی میشدند.
زندگی در این بند، تجربه ارزنده و پرباری برایم در بر داشت. دوستیهای
عمیقی در آنجا شکل گرفت که هر کدام سرنوشتی داشت. در این بند زنانی
بودند که یا از انفرادیهای کشنده گوهردشت به نامهای اشرف فدائی و
فروزان عبدی...و یا از شکنجهگاه تابوت(دستگاه) فردی به نام مریم
پاکباز، که زمینههای چپ شدنش را طی میکرد و درونی بزرگ،خلاق، سر سبز و
روحی لطیف و خوشبو چون گل مریم داشت؛ آشنا شدم. این زنان در اعدامهای
دستهجمعی سال 67، به تفتیش عقاید جمهوری اسلامی دربیدادگاهها نه گفتند و
به چوبههای دار و اعدام سپرده شده و نامی همیشگی بر یادها گذاشتند...
در اوایل دهه 60 ،در یکی از شهرهای شمال، دختر 17 سالهای دستگیر و از
مواضع سیاسی و نظری خود دفاع میکند. این دختر شوری از مقاومت و شجاعت را
در دادگاهها از خود نشان داده و همچنین با رئیس دادگاه به مباحثه
ایدئولوژیک میپردازد. حاکم شرع در بیدادگاه حکم اعدام را صادر میکند و
چون اسلام اعدام دختران باکره را تائید نمیکند. پاسداری قبل از اعدام به
صیغه خود در آورده و به این دختر تجاوزقانونی میکند. در همین حین رئیس
دادگاه نظرش عوض شده و میخواهد با این دختر 17 ساله به جر و بحث بپردازد
و او را به اصطلاح به راه راست هدایت کند. دختر زنده میماند و بعد از
مدتی متوجه تغییراتی در بدن خود میشود. لباسهایش به تناش تنگ میشود و
حس میکند که حامله است. بعد از قطعی شدن حاملگیاش، او سعی میکند در
ملاقاتها، بدنش را از پدر و مادرش مخفی نگه دارد ولی خانوادهاش متوجه
میشوند. رئیس دادگاه هم با دانستن این موضوع، مطرح میکند تا به دنیا
آمدن بچه، به دختر جوان وقت میدهد که فکر کند و ارشاد شود. دختر برای
چند ماه منتظر تولد فرزند خود و همچنین اعدام خود میباشد، یعنی تا زاده
شدن طفل مادر حق حیات دارد! بعد از به دنیا آمدن فرزند، دختر جوان هم
چنان روی مواضع خود باقی میماند و تیرباران میشود.
با تلاش و گریه و زاری خانواده دختر زندانی و طرح این که شما که دخترمان
را از ما گرفتید، حداقل بچهاش رابه ما بدهید، خانواده، کودک را از آنها
تحویل میگیرند. بعد از مدتی مرد پاسداری با یک قواره پارچه و یک کله قند
و مقداری پول به خانه پدر و مادر دختر اعدام شده میرود و با برخورد طلب
کارانه و بد، میگوید اینهم مهریه دخترتان است!
نمونه دیگر: مرد پاسداری با لباس شخصی به خانه یک دختر اعدامی میرود و
برای خانواده او یک قواره پارچه و مقداری پول میبرد و میگوید: این
مهریه دختر شما است، چهره پدر دختر اعدامی* با خندهای تلخ و با خشم در
جواب میگوید، مگر دختر من در موقع اعدام راضی بود که به صیغه شما در آید
که برایمان پارچه و پول آوردید، ارزانی خودتان، شما به او تجاوز کردید!
*در سپتامبر 2006به مناسبت برگزاری سالگرد کشتار زندانیان سیاسی دهه 60
در دانمارک ، شرکت کننده مردی بعد از پایان سخنرانی ام در وقت استراحت
مورد ذکر شده را برایم به طور خصوصی بازگو کرد، از او خواهش کرده که خود
در قسمت بعدی برنامه مطرح کند، او خودداری کرد و گفت بیانش، همچنان
تابوست، چرا که همه خواهند فهمید در خانواده آنها این اتفاق افتاده است.
اگر این شخص بتواند بگوید این واقعه دردناک در چه سالی و در کجا اتفاق
افتاده است؟ کمک در جهت مستند سازی انجام داده است.
بعد از کشتار تابستان 67، خانوادهها در اولین ملاقاتها در مهر و آبان
همان سال به ما در بند 3 آسایشگاه زنان طبقه سوم زندان اوین، خبر تجاوز
زنان قبل از اعدام را دادند! خانوادهها با حالتی مشوش و با اصطراب و
همدل با خانواده-های اعدامی خبر را به ما انتقال دادند و نگران شدید
وضعیت همگی ما بودند. باز از طریق ملاقاتها خبر دار شدیم، مرد پاسداری
به خانه یک دختر اعدامی سال 67 رفته و گفته است: «من یک شب با دختر شما
بودم» و پولی به عنوان مهریه به آنان میدهد. خانوادهها تاکید بر تصمیم
فردی و مخفیانه این پاسدار، همراه با افشاگری بر علیه جمهوری اسلامی را
بازگو کردند و حالت رسمی و علنی از طرف زندان را نداشت.
برچسبها:
شکنجه یا .............
به اتفاق تمام زنان که در خانهها بسراغشان رفتند و به زندان روانه شدند،
به هنگام خارج شدن از منزل بایستی چادر سر میکردند. پاسداران برای
سرگذاشتن چادر معمولی، مشکی اجبار و اصرار خاصی را داشتند.
دراوایل سالهای 60، زنانی که در کوچه و خیابان سر قرار لو یا مشکوک
دستگیر میشدند، اگر بدون چادر بودند، بلافاصله در محل زندان اوین به آن
ها چادری به رنگ سرمهای داده میشد. با وارد شدن زندانی به دادسرای
زندان، سر کردن چادر اجباری بود(یعنی یا روسری یا تو سری)، یعنی با تو
سری، چادر سرمهای را بر سر زنان میکردند. تمایز رنگ چادر سرمهای
دردسرهائی برای زندانیان به وجود میآورد، غالبا این چادر مناسب و به
اندازه قد زن زندانی نبود و اکثرا زندانی با شنیدن این جملات: «این چه
طرز چادر سر کردنه»، «پاها تو بپوشون»، «نمیتونستی با چادر بیای بیرون»
و همچنین با بلند، کوتاه یا بیقواره بودن چادر، زندانی تحقیر و در مسیر
بند تا محل بازجوئی سریعا شناسائی میشد و اساسا بیشتر زیر نظر زندانبان
قرار میگرفت. با تمایز چادر مشکی و سرمهای سعی میشد جایگاه «بهتر و
بدتر» و یکی را از دیگری «با تمایز و خوب» تفکیک دهند و طوری الغاء میشد
که درد سر چادر مشکی کمتر از چادر سرمهای است. استفاده از چادر با چشم
بند در طول بازجوئی و کابل، شکنجه و استفاده اجباری چادر در زمان اعدام،
بخشی از این سرکوبهای ارتجاعی علیه زنان زندانی سیاسی دهه 60 بود!
یکی نمونه از این مورد: ناهید محمدی، دختری بذلهگو، شوخ طبع، شاد، زیبا
با چشمانی درشت با کت و دامنی شیک به رنگ آبی تیره، آرایش کرده دستگیر
شد. در هنگام ورود به زندان اوین چادر سرمهای به سرش انداخته بودند. با
شیطنت و با طنز میگفت چادر سرمهای را به من دادند که به رنگ لباسم جور
در آید و خبر نداشتم مسئولم، که سر قرار تشکیلاتی نقش نامزدم را بازی
خواهد کرد، با بازجویم سر قرار خواهند آمد. ناهید، به شدت با کابل شکنجه
شد و در دادگاه از افکار و اعتقاداتش دفاع کرد، به همین دلیل یقین داشت
اعدام خواهد شد. کوتاه به بند آورده شد و موقع و داع با دیگر زندانیان
آهنگ مرا ببوس را خواند. دختر زیبا، امشب بر تو میهمانم، بر پیش تو می
مانم، تا لب گذاری بر لب من....با تکتک ما روبوسی کرد و هیچ اعتنائی به
فریاد نگهبان زن که جیغ میکشید سریع، سریعتر، برادرها بیرون از بند
منتظرند، نکرد. ناهید، جسورانه چادر مسخره سرمهای را تا آخرین لحظه به
سر نکرد و نگهبان موقع خروج او از بند چادر را به سرش انداخت!
دستگیری زنان در دهه 60، با فشارهای گوناگون فیزیکی، روانی و فردی صورت
میگرفت. پاسداران و ماموران رژیم در انظار عمومی با ایجاد جو رعب و وحشت
در میان مردمی که گاها به کمک شتافته بودند و به دستگیری اعتراض داشتند
با استفاده از عباراتی مانند «این زن فاحشه است، بدحجاب است، خراب است و
مسلح است.» از اعتراض مردم جلوگیری کرده و زندانی را به محل بازداشت
انتقال میدادند ،در محل بازداشتگاه(زندان موقت) ابتدا به طور چندشآور
بدن زن زندانی توسط زن پاسداری بازرسی میشد، گاها سینه، کمر و شکم را
چنگ زده و میگشتند و با انگشت قسمت حساس بدن را لمس و بازرسی می-کردند
ادامه گشت بدنی و فشار روانی به اینها محدود نمیشد. کتک، ضرب و شتم با
آلات قتاله، یعنی اسلحه و چوبهای کلفت که به گفته خودشان "خر کش و سگ
کش" بود و با ضربه زدن پوتین سربازی به اندام تناسلی زن زندانی توسط
پاسدار مرد، انجام میگرفت. این نمونه آخر به صورت فردی گزارش شده است و
شکل عام به خود نداشت هر چند که آزار و فشار روانی به وفور در زندان
اعمال میشد.
یک نمونه: در اتاق بازجویی، مرد پاسداری موهای زن زندانی را به دست گرفته
و مدام به میزی میکوبد؛ یا الله اعتراف کن دوستات کیانند؛ یا الله وصیّت
نامه بنویس؛ موقعی که بازجویی تمام میشود پاسدار خودکاری به دست زن می
دهد تا مبادا دست نامحرم زن با دست او تماس پیدا کند.
نمونه دیگر: یا در روی تخت شکنجه بازجوی مرد روی پاهای زندانی زن می
نشیند تا کابل به درستی و به کفایت به کف پا اصابت کند. وقتی شکنجه به
اتمام میرسد مرد بازجو از روی پا بلند میشود و سر شلنگ را به دست زن می
دهد و میگوید «دستتو به من نمیزنیها» یعنی فاصلهای را بایستی زن
زندانی حفظ میکرد. تا چند لحظه قبل مرد بازجو، روی پا و دهان زن زندانی
نشسته بود!
تردیدی نیست در رژیمهای توتالیتر، همچون جمهوری اسلامی امر
سرکوب،زندان، شکنجه به عنوان ابزاری در جهت کنترل اجتماعی برنابودی شبکه
های اجتماعی، شخصیت و هویت انسان قرار گرفته و میگیرد. در این سیستم
حکومتی، اراده فردی و جمعی، ابتکار فردی و اجتماعی، همواره تحت فشار و
سرکوب قرار میگیرد که نهایتا به کنترل پلیسی کل جامعه و تخریب منجر می
گردد.
جمهوری اسلامی رژیم سرمایه داری/مردسالار با یکانگی در سرکوب و دستگیری و
شکنجه زنان و مردان آنان را در روی تخت های زنجیروشلاق وچوبه های دار
ورگبارمسلسل بر تپه های اوین در سالهای63-60 و آمفی تئاتر گوهردشت
وحسینیه اوین در سال67 وهمچنین درسایر زندانهای ایران... در یک رویاروئی
وجنگ نابرابر، آنان را سرکوب کرد و نسل کشی دهه60رابوجود آورد. در این
فتوا و فرمان در مورد جنسیت زندانیان نه تنها قیدی نشد ونبود،بلکه ابزار
سرکوبگران،کابل ، شلاق، قپان و دستبند بود که بر مقاومت فردی و جمعی،
متشکل فرود می آمد و سعی می شد با شکنجه سیستماتیک ،وحشت و ترس مستمر،
رفتارفرد شکنجه شده تغییرومطابق میل شکنجه گران و بازجویان درآید.
اما در این رویاروئی نابرابر، زنان و مردان بیشماری نشان دادند که به
رغم شکنجه بر جسم و روان، اراده و اعتقاداتشان غلبه ناپذیر است!
در این حین بر زنان، علاوه بر شکنجه جسمی کابل، شلاق، قپان ، فشار روانی
و بدرفتاریهای جنسی، اعمال شد که آسیب و فشارهای ماندگاری نیز دربر داشت
که توانست زخمهای جانگاهی بر جان و جسم آنان باقی گذارد! بدین معنا در
نظام جمهوری اسلامی، شکنجه و بد رفتاریهای جنسی مجازات و اعلام جنگی بود
بر علیه نیمی از نیروی جامعه، که جرات کرده بودند از نقش سنتی خود خارج
شوند و به پستوی خانهها کشیده نشوند و در برابر تبدیل نشدن به اندیشه
فرو دستی که جامعه مردسالار رابطه فرا دست و فرودست را نهادینه کرده بود،
مقاومت کردند. طبق قوانین ارتجاعی مردسالار تنها انتظار از زنان اطاعت،
ایثار و زایش است. به او مانند مایملک شخصی و شیئی جنسی نگاه میکنند که
بتوانند کنترل کامل روی اراده و سرنوشت زنان را به عهده گیرند. با فرهنگ
اسلامی و رسالههای قرون وسطایی جمهوری اسلامی، کنترل تمام زندگی زنان
یعنی، پرهیز از بیبند و باری، اصول دینی و اخلاقی و وفاداری به پیمان
زناشوئی در دستور کار قرار گرفت و آموزش مسایل جنسی تابو شمرده شد.
با فتوای خمینی، مبنی بر لغو قانون حمایت از خانواده و حجاب اجباری و
گرفتن حق وکالت و قضاوت به شکل مجاز و قانونی سرکوب حقوق جنسی زنان آغاز
گردید.
حجاب و پوشش در مدارس، دانشگاهها، کارخانهها، در معابد و انظار عمومی
اجباری گردید و به بهانه نوع پوشش و بدحجابی مورد بازخواست و بازخرید
واخراج قرار گرفتند. زنان بایستی یا با روسری یا توسری به سینماها،
تتاترها، مراکز هنری و ادارات وارد میشدند.
اما دهها و صدها زنان مبارز و شورشگر با برگزاری تظاهرات اعتراضی بر
علیه حجاب اجباری در سال 1357 فریاد زدند: "ما انقلاب نکردیم تا به عقب
برگردیم"، مبادرت به طرح خواستهها و مطالبات خود کردند.
با این وصف متاسفانه از جانب جنبش تودهای و سازمانهای متشکل سیاسی آن
زمان، علیه فرهنگ سرکوب زنان اعتراضات جدی صورت نگرفت و به شایستگی از
حرکت زنان علیه حجاب اجباری حمایت نگردید و به جنبش زنان به عنوان یک هم
پیمان اعتنائی نشد. خود جنبشهای مستقل زنان آن زمان هم نتوانست سرکوب
زنان و مبارزه علیه نابرابری جنسی را به درون جامعه ببرد. چرا که تمامی
جامعه گرفتار جنگ تحمیلی و سرکوب دستاوردهای قیام 57 شده بود. بدین
ترتیب، زنان جزء اولین گروههای اجتماعی تحت پیگرد، ستم و سرکوب رژیم
جمهوری اسلامی قرار گرفتند.
زنانی که در قیام تودهای سال 57، درفعالیتهای سیاسی و مبارزاتی متشکل،
با رنجی پر تلاش و مضاعف فرهنگی(کنترل بیشتر والدین و قید وبندهای
خانوادگی بر فعالین زن) و در امور سیاسی(نادیده گرقتن هویت جنسی و
مداخله بیشتر بر فعالین زن در بستر فعالیتهای سازمانی) را به همراه
داشت، با این وجود در صحنه سیاسی ایران شرکت جسته بودند و همکاری پیگیر،
قاطع و مسئولیتپذیر در فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی با نیروهای
اپوزیسیون را داشتند.
زنان با هویت فردی خود و با جمع گرائی در تمامی صحنههای درگیری، تسخیر
پادگانها و تسخیر زندانها، آزادسازی زندانیان و برای سرنگونی رژیم
پهلوی در میتنگها حضور فعال و گسترده داشتند. شرکت در تظاهرات بعد از
قیام و مداخلهگری زنان در صحنه سیاسی به مثابه یک چالشگر معتبر بر علیه
نظام جمهوری اسلامی گردیده بود. بنابراین، عقوبتی بس سترگ در انتظار زنان
(مردان) بود. در نتیجه این نیروی اجتماعی به خاطر در گیر شدن با نظم
موجود و شرکت در فعالیتها ی سیاسی، اجتماعی و تشکیلاتی موجود دستگیر و
زندانی میشد. دختران و زنان جوان مبارز در میانگین سنی 22-18 قرار
داشتند. در بین این فعالین سیاسی، زنانی هم بودند که با فرزندان خردسال
خود دستگیر و یا حین دستگیری حامله بودند و یا مادرانی که به اتهام هم
دستی برای فرار و دستگیر نشدن فرزند مبارزه خود دستگیر و همینطور همسران
و خواهران فعالین به عنوان طعمه و کنترل و شناسائی جا و مکان فرد فراری
به گروگان گرفته میشدند... بدین ترتیب، این نیمه جنسی به نام دختر،
همسر، خواهر، مادر و در کل به عنوان موجودیتی به نام زن دستگیر و روانه
زندانها میگردید و به علت سرپیچی از قوانین نظم موجود پدرسالار و مرد
سالاری سرمایهداری دو تاوان را بایستی پرداخت میکرد که به موازات هم
عمل میکرد:
با مبارزه سیاسی متشکل، رژیم جمهوری اسلامی را به چالش طلبیده بود و برای
موجودیت و ارزش نهادن به موقعیت خود و کسب برابری در زندگی اجتماعی، در
مقابل تعرضات رژیم مقاومت نموده بود که ویژهگیها و تمایزات جنسی
غیرقابل انکار و فشار مضاعفی را در زندان و محل بازداشتگاهها به همراه
داشت، که بدین ترتیب میباشد:
- فشار روانی و فردی در حین دستگیری؛ شکنجه مضاعف در زیر بازجوئی به
زنان!
- چگونگی اعدام زنان و استفاده اجباری چادر در زمان اعدام!
- تجاوز جنسی به دختران؛ ترس و خطر همیشگی تجاوز جنسی!
- برخوردهای مالیخو لیائی با زنان باردار؛ سرنوشت گره خورده زنان با
کودکان!
- گروگانگیری مادران تحت نام همدستی برای فرار فرزندانشان و دیکته کردن
اخلاق، نرم و فرهنگ!
- پوشش حجاب، ناموس نظام جمهوری اسلامی، یعنی چادر سیاه، سرمهای و
رنگی!
- عیب و عار جسمی زنان همچون عادت ماهیانه زنان و خونریزی به دلیل ضرب و
شتم!
اخلاقی و فرهنگی، امکاناتی همچون خواست دستشوئی، حمام و نیاز به نوار
بهداشتی ...
بنابراین، علاوه بر کابل و بازجوئی و شکنجه، آزار و کنترل مضاعف، تنبیه و
دیکته کردن اخلاق جنسی، چشم چرانی، لحن گفتاری کثیف و هیز، امنیت و آرامش
جسمی و جنسی زن توسط زندانبانان مرد و بازجویان و پاسداران به هم زده می
شد که دو زندان در درون زندان برای زنان بوجود آمد...
برچسبها:
زنان در زندان دهه 60 جمهوری اسلامی
مخابرات ایران از بیستم ابانماه به بعد به تمام افرادی که از یاهو در ایران استفاده میکنند یک ایمیل زده با عنوان کارت اینترنت مجانی زمانی که شما این ایمیل را باز کنید یک برنامه 32 کیلو بایتی براتون اینستال میشه و شما هر چیزی رو تایپ کنید و در ایمیل شما باشه بلافاصله رد گیری و ظبط خواهد شد لطفا مواظب باشید و تحت هیچ شرایطی از ان استفاده نکنید
ادرس این ایمیل
mailto:research@irantelecom.ir
جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۸
گزارشات رسیده از بند 4 زندان گوهردشت کرج،وضعیت جسمی زندانی سیاسی علی
معزی 57 ساله وخیم می باشد. بطوری که قاضی ناظر بر زندان و بهداری زندان
خواستار انتقال فوری او به بیمارستانی در خارج از زندان هستند.
زندانی سیاسی علی معزی از زندانیان سیاسی دهۀ 60 می باشد و در اثر شکنجه
های آن دوران کلیه های او دچار آسیب دیدگی شدید شده بود. وضعیت و شرایط
جسمی او از 20 روز پیش به وخامت گراییده است.کلیه های او دچار مشکل جدی
شده است بطوری که صورت و بدن او متورم است و به راحتی قادر به خوردن غذا
نیست و تنها آب می نوشد.احتمال داده می شود که دچار هیدرو نفروز شده
باشدوضعیت این زندانی سیاسی به حدی وخیم است که بهداری زندان درخواست
اعزام اورژانسی او به بیمارستان هاشمی نژاد تهران کرده است . همچنین قاضی
اجرای احکام و دادیار زندان وسایرین بخاطر وخیم بودن وضعیت جسمی اقای
معزی با اعزام فوری او موافقت کرده اند.
ولی علیرغم گذشت 20 روز و وخیم تر شدن وضعیت جسمی آقای معزی هنوز به
بیمارستان اعزام نشده است.
پیگیری آقای معزی و سایر زندانیان سیاسی همبند وی نسبت به علل عدم اعزام
وی به بیمارستان را جویا شدند. به آنها گفته شد که وزارت اطلاعات با
اعزام آقای معزی به بیمارستان مخالفت می کند.
خانواده اقای معزی بشدت نگران وضعیت ایشان هستند و بخصوص مادر پیر او که
75 سال سن دارد بخاطر نگرانی از وضعیت فرزندش در شرایط بد جسمی قرار
گرفته است.
لازم به یادآوری است که آقای معزی برای دیدار با فرزندانش، که در قرارگاه
اشرف بسر می برند بصورت قانونی عازم عراق شد.پس از دیدار و بازگشت به
ایران در تاریخ 21 آبان 1387 بایورش مامورین وزارت اطلاعات به منزلش در
تهران دستگیر و به سلولهای انفرادی بند 8 معروف به بند سپاه که در کنترل
بازجویان وزارت اطلاعات است انتقال داده شد. زندانی سیاسی علی معزی مدت 7
ماه را در سلولهای انفرادی بند سپاه گذراند . او در طی این مدت تحت شکنجه
های جسمی و روحی قرار گرفت. و هنگامی که در این بند مخوف بسر می برد به
دادگاه انقلاب کرج برده شد و در شعبۀ1 دادگاه انقلاب توسط فردی بنام عاصف
حسینی از قاضیان وزارت اطلاعات با رفتارهای غیر انسانی بدون اینکه حق
دفاع از خود داشته باشد به 5 سال زندان که 3 سال آن تعلیقی و 2 سال تحمل
حبس محکوم شد. او تنها به جرم دیدن فرزندانش علیرغم بیماری حاد به حکم
سنگین و غیر انسانی محکوم شد .
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، عدم درمان زندانی که در شرایط وخیم
جسمی بسر می برد و سوق دادن او به سوی مرگ تدریجی به عنوان یک جنایت
محکوم می کند و از دبیر کل سازمان ملل و کمیسر عالی حقوق بشر و سایر
سازمانهای حقوق بشری خواستار ارجاع پرونده جنایت علیه بشریت این رژیم به
شواری امنیت سازمان ملل است
برخی مطالب بدلیل کمی وقت از سایتهای مختلف اخذ و منتشر میگردد که بدینوسیله تشکر مینمایم
برچسبها:
تشکراز سایتهای مختلف
احمدی نژاد محسنی اژه ای وزیر اطلاعات را مسئول کشتار مردم دانست
بی بی سی:محمود احمدی نژاد برای اولین بار در ارتباط با برکناری بحث
انگیز غلامحسین محسنی اژه ای وزیر اطلاعات، سخن گفته و تلویحا آن را به
ناآرامی های پس از انتخابات ارتباط داده است.
احمدی نژاد که اعلام پیروزی او در انتخابات 22 خرداد، تظاهرات و اعتراضات
گسترده ای را درپی داشت روز چهارم مرداد ماه درحالی که تنها چند روز به
پایان کار دولت نهم باقی مانده بود آقای اژه ای را برکنار کرد.
او اکنون برای اولین بار در مصاحبه با تلویزیون دولتی ایران درباره آن
برکناری چنین اظهار نظر کرده است: "جناب آقای محسنی اژه ای انسان خوبی
بودند و زحمت کشیدند که تشکر می کنم اما در این وزارتخانه به تحول نیاز
داشتیم."
او افزود: "اگر وزارت اطلاعات ماموریتش را درست انجام می داد این آسیب ها
را در سطح خیابان نداشتیم، یک تعدادی از مردم از دست رفتند."
با این حال او سعی کرد از انتقاد مستقیم از آقای اژه ای خودداری کند:
"البته مقصر آقای محسنی نیست اما باید آنجا تغییرات اساسی اتفاق می افتاد
که البته کار آغاز شده و آقای مصلحی از انسان های شایسته، دلسوز، عالم
دینی و انسان عالمی است."
آقای احمدی نژاد حیدر مصلحی را به عنوان نامزد سکانداری وزارت اطلاعات
پیشنهاد کرده است که باید از سوی مجلس تایید شود.
آقای مصلحی که نماینده آیت الله خامنه ای در نیروی زمینی سپاه و نیروی
مقاومت بسیج بوده، تنها روحانی فهرست وزرای پیشنهادی دولت دهم است.
منتقدان آقای مصلحی می گویند که او تجربه لازم امنیتی برای عهده دار شدن
وزارت اطلاعات را ندارد.
برکناری آقای محسنی اژه ای در بحبوحه ناآرامی های پس از انتخابات بسیاری
از ناظران و حتی محافظه کاران حامی احمدی نژاد را شگفت زده کرد و
انتقاداتی را در پی داشت.
همچنین گفته شد که آقای احمدی نژاد نه تنها وزیر، بلکه شمار دیگری از
مدیران ارشد و قدیمی این وزارتخانه را برکنار کرده است که به "پاکسازی"در
وزارت اطلاعات تشبیه شد.
آن جابجایی ها به انتشار گزارش هایی در مطبوعات ایران و سطح اینترنت
درباره هویت برکنار شدگان منجر شد.
از جمله حسن یونسی، فرزند علی یونسی وزیر سابق اطلاعات در دوره محمد
خاتمی، و وب سایت الف وابسته به احمد توکلی از نمایندگاه محافظه کار
مجلس، از برکناری دو معاون اطلاعات داخلی و فناوری اطلاعات این وزارتخانه
خبر دادند و نوشتند که معاون پارلمانی و معاون حفاظت این وزارتخانه هم به
زودی تغییر خواهند کرد.
آن افشاگری ها هشدار وزارت اطلاعات را به دنبال داشت. این وزارتخانه روز
19 مرداد در اطلاعیه ای از "همه افراد" به ویژه روزنامه نگاران خواست از
انتشار اخبار درباره اسناد، هویت کارمندان و ساختار این وزارتخانه، که به
نوشته این اطلاعیه محرمانه هستند، خودداری کنند.
احمد آوایی، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس نیز در انتقاد از
آن برکناری ها گفت: "متاسفانه آقای احمدی نژاد بدجوری دارند با دلسوزان و
وفاداران وزارت اطلاعات تسویه حساب می کنند و این گونه مظلومانه آنها را
کنار می گذارند که مطمئنا نمایندگان مجلس به راحتی در مقابل این گونه
برخورد ها سکوت نخواهند کرد."
غلامحسین محسنی اژه ای رئیس پیشین دادگاه ویژه روحانیت و از چهره های
محافظه کار مذهبی در ایران است که از مخالفان جریان اصلاح طلبی محسوب می
شود. در جریان برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری که اخیرا برگزار
شد، آقای محسنی اژه ای شماری از چهره های اصلاح طلب دستگیر شده را به
اقدام برای براندازی نرم و انقلاب مخملی متهم کرد.
برخی از ناظران و تحلیلگران مسائل ایران، از آقای محسنی اژه ای به عنوان
شخصی نام می برند که در سال های حضورش در وزارت اطلاعات، تئوری انقلاب
مخملی و براندازی نرم و مبارزه با برنامه ریزی احتمالی با آن را به یکی
از دلمشغولی های اصلی در ایران بدل کرده است.
در جریان سرکوب ناآرامی های پس از انتخابات تعداد زیادی دستگیر، زخمی و
کشته شدند. مقام های دولتی تعداد کشته ها را حدود 30 نفر اعلام می کنند
اما مخالفان شمار آنها را حداقل 69 نفر می دانند.
حدس و گمان هایی وجود داشت که آقای محسنی اژه ای به دلیل مخالفت با سپردن
پست معاونت ریاست جمهوری به اسفندیار رحیم مشائی برکنار شده است.
آقای مشائی بعدا به دستور رهبر جمهوری اسلامی از معاونت ریاست جمهوری
استعفا داد.
برچسبها:
حالا وزیر اطلاعات
علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی هر وقت گذارش به اجتماعات دانشجویی
میافتد و در پاسخ به سؤالات دانشجویان درمیماند، بحث را به دوران پیش
از انقلاب میکشاند و سعی میکند دانشجویان را قانع کند که رژیم جمهوری
اسلامی در مقایسه با ایران شاهنشاهی جای بهتری برای زندگی است. او برای
اثبات ادعایش دلیل میآورد که محمدرضا شاه پستهای کلیدی را به بستگانش
میبخشید در حالی که این جور پارتیبازیها در حکومت عدل علی (جمهوری
اسلامی) جایی ندارد! بنابر این آنچه در باره دوران طلایی ایران در سالهای
پیش از انقلاب میشنوید ساخته و پرداختۀ رسانههای ضد انقلاب است.
لاریجانی قاعدتاً تا این اندازه معلومات عمومی و حافظه دارد که بداند
تنها عضو خاندان پهلوی شاغل در دولت آن زمان، مهرداد پهلبد وزیر فرهنگ و
هنر بود که او نیز در واقع عضو سببی خانواده سلطنتی و فرزند یک موسیقیدان
و خودش هم اهل هنر بود.
علی لاریجانی هفته پیش در دیدار با خبرنگاران از آنها خواست دنبال خبرهای
جنجالی نباشند و با قانون حرکت کنند. لاریجانی حوادث اخیر را نیز بخشی از
پروژه قدرتهای غربی و رسانههای بینالمللی برای براندازی حکومت ولایت
فقیه دانست. او در این جلسه دقیقا همان تحلیلی را از جنبش اخیر مردم
ایران به دست داد که محمد جواد و سیّد صادق برادرانش در مصاحبه با
رسانهها ارائه داده بودند و به این ترتیب گفتۀ چند روز پیش صادق
لاریجانی که هفتهای یک بار من و برادرانم مسایل مملکتی را در حضور مادرم
مرور میکنیم، میتواند درست باشد.
علی لاریجانی برای آنکه علت نارضایی عمومی و اعتراضات مردم را بداند کافی
است به سهم بزرگ قبیله لاریجانی هنگام تقسیم مشاغل و سمتهای مهم میان
فرزندان آخوندها در قبایل مختلف جمهوری اسلامی نگاه کند.
سال گذشته دانشجویان دانشگاه شیراز با علی لاریجانی بهعنوان نمایندۀ
هزار فامیل جدید ایران رو در رو شدند. آنها در عین حال به او بهعنوان
یکی از پایهگذاران رژیم نگاه میکردند که به آنان و به نسل پیش از آنها
دروغ گفته است. علی لاریجانی از سن 24 سالگی تاکنون مهمترین سمتهای
مملکتی از جمله وکالت مجلس، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مدیریت عامل صدا
و سیما، دبیر شورایعالی امنیت ملی و مذاکرهکنندۀ مسائل هستهای، ریاست
مجلس شورای اسلامی را در اختیار داشته و مدتی نیز از فرماندهان نظامی در
سپاه پاسداران بوده و مانند برخی دیگر از آقازادهها استادی دانشگاه را
نیز بهعنوان یک سرگرمی یدک کشیده است.
او داماد آیتالله مرتضی مطهری است که با مجله زن روز از انتشارات مؤسسه
کیهان در ایران قبل از انقلاب همکاری داشت و در دانشکده الهیات دانشگاه
تهران درس میداد و از کارکنان زن این دو سازمان هم انتظار نداشت از او
رو بگیرند.
علی لاریجانی همراه حداد عادل در درس فلسفه شاگرد دکتر سید حسین نصر نایب
التولیه دانشگاه آریامهر و رئیس دفتر علیاحضرت فرح و از پیروان مکتب اوست
و برای تهیه مقدمات سفر دکتر نصر به ایران نیز در این سالها خیلی تلاش
کرد.
محمد جواد لاریجانی، برادر علی، بعد از پایان تحصیل در پلیتکنیک تهران
با بورس دولت به آمریکا رفت و پس از بازگشت به ایران مدتی معاون وزارت
خارجه، چندی نماینده و رئیس مرکز پژوهشهای مجلس، معاون و مشاور رئیس قوه
قضائیه، رئیس مؤسسۀ تحقیقات ریاضی و فیزیک و استاد دانشگاه.... بود. محمد
جواد لاریجانی همیشه از تنبیهات خشن اسلامی ازجمله سنگسار و اعدام دفاع
کرده است. او در مورد حوادث اخیر نیز گفته است این که جنبش سبز میخواهد
ریشههای کژی و دروغ و بدی را اصلاح کند یعنی انقلاب مخملی.
علی و محمدجواد سالها سعی داشتند دست سید صادق برادر دیگر خود را که
تحصیلات عالی ندارد و پرورش یافتۀ حوزه است، در جایی بند کنند. آنها چند
سال پیش او را وارد مجمع تشخیص مصلحت کردند تا آنکه روز شنبه تاج ریاست
قوه قضائیه بر سر او گذاشته شد.
علی لاریجانی هفته گذشته در پاسخ خبرنگاری که از او پرسید شنیدهایم شما
سه برادر هفتهای یک بار درباره مسایل مملکتی با یکدیگر تبادل نظر
میکنید، گفت اطلاعات شما درباره خانواده ما ضعیف است. ما 5 برادر هستیم.
بههرروی تجربه سی سال گذشته نشان داده برادران لاریجانی لزوماً
قابلیتهای خاصی ندارند بلکه بوروکراتهایی هستند با تواناییهای متوسط و
افکار و عقاید دُگم که معمولاً در فرزندان روحانیون دیده میشود. اما
آنچه این برادران دارند وجه مشترک آنها با سرکردگان رژیم درتأیید
بیرحمیها و اعمال خشونتهای رایج در ایران است.
و اما درباره سید صادق لاریجانی رئیس جدید قوه قضائیه: ظاهراً قرار است
رئیس این قوه فردی باشد سالم، خوشفکر، درستکار، بیطرف و دور از
دستهبندیهای سیاسی و جناحی. اما سید صادق هفته پیش در گفتگو با روزنامه
اعتماد ملی در حالی که میدانست بهزودی بهعنوان رئیس قوه قضائیه معرفی
میشود، حتی زحمت حفظ ظاهر را هم به خود نداد و مردمی را که هفتههاست در
خیابانها شعار «مرگ بر دیکتاتور» و «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» سر
میدهند، بازیچه دست کشورهای غربی خواند و خیرهسرانه چشم خود را بر
واقعیات ملموسی که این روزها در ایران میگذرد، بست.
حال سؤال این است: بالاترین مرجع قضائی کشور که جنبش میلیونی مردم را
تحریک خارجی میداند و اصالت آن را به شدت رد میکند، چگونه میخواهد در
موارد بسیار حساس رأی عادلانه صادر کند.
صادق لاریجانی میگوید: «طیفهای وسیعی از کمپ تبلیغات انتخاباتی جناح
اصلاح طلب طمع کرده بودند. دشمنان نظام هم به دنبال آن بودند که نظام را
به چالش بکشند.» او میافزاید «بهعقیده من، این استراتژی در میان
اصولگرایان طرفدار داشت و عناصر افراطی حزب مشارکت هم از آن استقبال
کردند تا به نظام ضربه بزنند چون در این نظام نمیتوانستند ایدهآلهای
خود را پیدا کنند.»
خبرنگار میگوید مردم حتماً به وضع موجود اعتراض داشتند که به خیابانها
ریختند. صادق لاریجانی پاسخ میدهد آنها به خیابانها نیامدند بلکه کسانی
آنها را به خیابان آوردند. دیگر این که کمپین انتخاباتی میرحسین موسوی
توسط کسانی اداره میشد که هدف آنان گسیل مردم به خیابان بود. والا مگر
به خاطر یک نامزد انتخاباتی که از نتیجه انتخابات راضی نبوده میشود در
مملکت جنبش ایجاد کرد و اگر قرار است جنبش سبز بهخاطر تظاهرات خیابانی
آقای موسوی اتفاق بیفتد این همان پروژهای است که دشمنان جمهوری اسلامی
کلید زدهاند.
خبرنگار به سیدصادق میگوید: بعد از اين جريانات از يک نقطهاي به بعد،
مردم میرحسین موسوي را کنار گذاشتند و خودشان شروع به اعتراض کردند، آيا
اين يک پيغام براي حکومت نيست؟
لاریجانی جواب میدهد: اکثر مردم ايران موافق اين جمعبندي آقاي موسوي
نبودند و موسوي بايد بهعنوان يک چهره ملي فقط طرفداران خودش را نبيند.
موسوي بايد تو دهن آمريکا و همه کساني ميزد که از اين ماجرا نفع
ميبرند. او باید به مردم ميگفت کساني که طرفدار من هستند حق ندارند از
فردا به خيابانها بيايند. اما ايشان آمدند و گفتند مردم، در صحنه باشيد،
مبادا از صحنه کنار برويد. همه را زير سؤال ببريد و حرف رهبري را زير پا
بگذاريد.
خبرنگار سؤال میکند: شما ميگوييد اوباما و سارکوزي طمع کرده بودند.
فرداي انتخابات اوباما و کلينتون از مشارکت گسترده مردم حمايت و از آن
استقبال کردند. اوباما هم پيش از انتخابات اعلام کرد اين چهار نامزد با
هم فرقي ندارند چون در موضوع هستهاي همه يک موضع دارند. اصولاً شما چرا
ميکوشيد آقاي موسوي را هوادار غرب معرفي کنيد. اين چه نامزد هوادار غرب
است که تمام شعارهايش، نمادهايش و سمبلهاي انتخاباتياش برآمده از
باورهاي مذهبي و همپوشان با گفتمان حاکميت است؟
صادق لاریجانی میگوید: نه، به اين صراحت نيست. روزنامه اعتماد ملي از
نظر حرفهاي يکي از بهترين روزنامههاي کشور است اما همين روزنامه از
نگاه فکري، پايگاه معلم سکولاريسم است. اين روزنامه مبلّغ فکري است که در
بهترين لطف به اسلام، اسلام را براي حوزه خصوصي ميداند و براي جامعه و
اداره آن اسلام را تأييد نمیکند. برخي افراد که خود را نوانديش ديني
ميدانند و آنقدر متکبرند که افلاطون را هم قبول ندارند وقتي از آقاي
کروبي دفاع ميکنند طبيعي است که يک مزاح در آن است. اين روزنامه يک بخش
از کمپين اصلاحطلب است.
صادق لاریجانی در پاسخ به این سؤالات خبرنگار که چرا به خانواده ندا
آقاسلطان اجازه برگذاری مجلس ترحیم ندادند، یا اینکه چرا تلویزیون
اعترافات مردم را سانسور میکند، دربارۀ افرادی که در زندان کتک میخورند
و مثل محسن روحالامینی کشته میشوند چه میگوئید؟ اصولا چه کسانی این
کارها را میکنند، جواب داده است: اجازه برگذاری مجلس ختم به خانواده ندا
داده نشد چون جناح اصلاح طلب از هر فرصتی از جمله برگذاری مراسم ترحیم
برای برپایی اعتراضات استفاده میکند. بهنظر من تلویزیون باید نمایش این
گونه مراسم را سانسور کند چون جناح اصلاح طلب از آن برای روشن نگاهداشتن
شعله این حوادث بهرهبرداری میکند و اما اینکه اگر کسی در زندان بمیرد
دلیل ظلم حکومت نیست چون ممکن است مریض بوده باشد! ضمناً قوه قضائیه
معتقد است کسانی مانند سعید حجاریان از درون زندان این برنامهها را
هدایت میکردهاند.
بههرحال نظرات یکسان و یکدست و ضد مردمی برادران لاریجانی این ظنّ را که
آنها هفتهای یک روز در حضور والده به شور و غور مینشینند و تصمیم
میگیرند به رسانهها چه بگویند تقویت میکند.
لابد داستان برادران کارامازوف از داستایوسکی نویسنده نامدار روسیه را
خواندهاید. آنها چهار برادر بودند که انسانهای مفید، مطبوع، مقبول و
قابل اطمینانی از آب درنیامدند و لذا مقایسه آنها با برادران لاریجانی
میتواند تصویر درستی از اعضای این قبیله در اختیار خواننده قرار دهد.
خبرگزاری مهر به نقل از وزارت نفت جمهوری اسلامی میگوید در حال حاضر
میزان ذخایر استراتژیک بنزین کشور حدود یک میلیارد و ۴۰۰ میلیون لیتر است
که نسبت به مدت مشابه در سال گذشته حدود ۲۵۰ میلیون لیتر افزایش را نشان
میدهد.
ایران در سالهای گذشته به دلیل نگرانی از احتمال تحریمهای بینالمللی
با انجام اقداماتی نظیر سهمیهبندی بنزین و دوگانهسوز کردن خودروها از
میزان مصرف این فرآورده تاحدودی کاسته است.
میزان کنونی متوسط مصرف روزانه بنزین در ایران حدود ۶۷ میلیون لیتر است و
در همین حال میزان تولید پالایشگاههای داخلی ۴۴ تا ۴۵ میلیون لیتر اعلام
شده است. به این ترتیب ایران باید روزانه بیش از ۲۰ میلیون لیتر بنزین
وارد کند.
با احتساب این میزان واردات بنزین، و با فرض فعالبودن تمام ظرفیت
پالایشگاههای داخلی، آن چه از آن با عنوان «ذخایر استراتژیک بنزین» نام
برده میشود تنها برای ۷۰ روز کفایت میکند.
این در حالی است که محمود احمدینژاد گفته است که ایران میتواند در عرض
یک هفته با تغییراتی در خط تولید، «تمام بنزین مورد نیاز خود را تأمین
کند».
در حال حاضر ایران به عنوان یکی از بزرگترین کشورهای تولیدکننده نفت
جهان مجبور است حدود ۴۰ درصد از نیاز داخلی خود به بنزین را از طریق
واردات تأمین کند.
حدود سه هفته پیش مجلس سنای ایالات متحده لایحهای را تصویب کرد که بر
اساس آن کمپانیهایی که به جمهوری اسلامی بنزین میفروشند توسط وزارت
انرژی این کشور تحریم خواهند شد.
در این میان محمود احمدینژاد روز پنجشنبه در سخنانی در بندرعباس در
واکنش به طرح سنای آمریکا برای تحریم فروشندگان بنزین به ایران اظهار
داشت: «آنهایی که شعار تحریم را سر میدهند نمیدانند دنیا چه خبر است و
امروز تحریم بنزین را مطرح میکنند که این نشان میدهد چقدر عقبافتاده
سیاسی هستند.»
وی افزود: «ما اكنون در صنعت خود به آن چنان ظرفيتي رسيدهايم كه در ظرف
يك هفته با تغيير خط توليد میتوانيم كل بنزين خود را تامين كنيم و با
بهرهبرداری از پالايشگاه ستاره بندرعباس ظرف يكی، دو سال آينده ما خود
توليدكننده بنزين خواهيم بود.»
پیشتر نیز غلامحسین نوذری، وزیر نفت دولت نهم، با «استقبال از تحریم نفت
ایران توسط کشورهای غربی» گفته بود ایران میتواند در عرض ۴۸ ساعت بنزین
موردنیاز خود را تولید کند.
در حال حاضر بر اساس قانون مصوب سال ۱۹۹۶ شرکتهایی که بیش از ۲۰ میلیون
دلار در نفت و گاز ایران سرمایهگذاری کنند، با تحریمهای آمریکا روبهرو
خواهند شد.
==================
1.4میلیارد لیتر موجودی ذخایر بنزین/ واردات 300میلیون لیتر بنزین
در5ماه
در حال حاضر موجودی فعلی ذخایر استراتژیک بنزین کشور حدود یک میلیارد و
400 میلیون لیتر است که نسبت به مدت مشابه سال گذشته حدود 250 میلیون
لیتر افزایش نشان می دهد.
خبرنگار مهر از وزارت نفت کسب اطلاع کرد طی پنج ماه نخست سال میزان ذخایر
استراتژیک این فرآورده نفتی در انبارهای شرکت ملی نفت ایران حدود 250
میلیون لیتر نسبت به مدت مشابه سال گذشته افزایش یافته است.
هم اکنون موجودی ذخایر استراتژیک بنزین کشور در انبارهای شرکت ملی نفت
ایران حدود یک میلیارد و 400 میلیون لیتر است.
واردات بیش از 300 میلیون لیتر بنزین در سالجاری
به گزارش مهر، در سالهای گذشته اقدامات متعددی توسط وزارت نفت برای
جلوگیری از رشد مصرف بنزین در کشور انجام گرفته است.
اجرای طرح سامانه هوشمند ، حذف کارت های سوخت اضافه، افزایش تعداد جایگاه
هایCNG و رشد مصرف این حامل انرژی و کاهش سهمیه های ماهانه بنزین خودروها
از 120 به 100 لیتر از مهمترین عوامل کاهش مصرف بنزین در کشور بوده است.
از ابتدای سالجاری تاکنون نیز متوسط مصرف بنزین کشور حدود 67 میلیون لیتر
در روز بوده که با احتساب تولید 44 تا 45 میلیون لیتری پالایشگاه های
داخلی باید روزانه برای تامین سوخت کشور بیش از 20 میلیون لیتر واردات
صورت گرفته است.
معاوضه نفت خام با بنزین وارداتی
با توجه به اینکه بر اساس قانون بودجه سالجاری مصوب مجلس شورای اسلامی
ردیف بودجه ای برای واردات بنزین در نظر گرفته نشده است، از این رو وزارت
نفت از طریق معاوضه نفت خام با بنزین اقدام به واردات این فرآورده نفتی
به داخل کشور کرده است.
مهم ترین فروشندگان بنزین به ایران کشورهای هند، سوئیس و یکی از همسایگان
حاشیه خلیج فارس بوده است.
همچنین بر اساس گزارشهای منتشر شده از سوی مدیر امور بین الملل شرکت ملی
نفت ایران، متوسط قیمت هر لیتر بنزین در بازار خلیج فارس از ابتدای
سالجاری تاکنون حدود 500 توان بوده است.
بر اساس برآوردهای انجام شده، پیش بینی می شود از ابتدای سالجاری تاکنون
بیش از 300 میلیون لیتر بنزین به داخل کشور وارد شده است.
احمدی نژاد:قادر هستیم ظرف يک هفته بنزین تولید کنیم
حدود 300 هزار نفر برای براندازی سازماندهي شده بودند
سایت حکومتی ایرنا وابسته به باند احمدی نژاد،مینویسد:فرمانده سپاه محمد
رسول الله تهران بزرگ گفت: حدود 300 هزار نفر در سازمان راي "اغتشاشات
"سازماندهي شده بودند و همين افراد جريانات خياباني را بعد از انتخابات
رياست جمهوري به راه انداختند.
به گزارش خبرنگار سياسي ايرنا، پاسدار "عبدالله عراقي" در همايش ناگفته
هاي پس از انتخابات رياست جمهوري سال 88 با حضور در جمع بسيج جامعه زنان
با بيان اينکه اغتشاشات اخير سازمان يافته بوده است ادامه داد: حضور پر
قدرت بسيج براي مقابله با اغتشاشات باعث شد تا اين اغتشاشات مهار و ادامه
پيدا نکند.
وي با اشاره به تشکيل "سازمان رأي" قبل از انتخابات اظهار داشت: حدود 300
هزار نفر در اين سازمان سازماندهي شده بودند و همين افراد جريانات
خياباني را بعد از انتخابات رياست جمهوري به راه انداختند.
سردار عراقي تأکيد کرد: ما به عنوان پاسداران انقلاب اسلامي در مقابل اين
اغتشاشات احساس مسئوليت کرديم و نتوانستيم ساکت بنشينيم.
وي در پايان گفت: بسيجيان توانستند اين توطئه و فتنه عميق را خنثي و
اقتدار و آرامش را به جامعه بازگردانند
جنتی:چرا سران "اغتشاشات" هنوز دستگير نشده
اند
سیرک نماز جمعه:سایت حکومتی ایرنا:امام جمعه موقت تهران با طرح اين سوال
که چرا سران اغتشاشات اخير هنوز دستگير نشده اند و آزادانه به فعاليت خود
ادامه ميدهند، از رييس قوه قضاييه خواست تا با دستگيري سران آشوبهاي
اخير که ريشه فتنه و ام الفساد بودند، با آنها با عدالت برخورد کند.
آخوند "احمد جنتي" در خطبه دوم نماز جمعه اين هفته تهران از تلاش عدهاي
براي ايجاد اغتشاش در کشور با عنوان "براندازي" ياد کرد و خطاب به رييس
جديد قوه قضاييه گفت: عدهاي در اين ماجراها دستگير و عدهاي نيز هنوز
دستگير نشده اند. چرا عدهاي دستگير و سران اين اغتشاشات دستگير نشدند؟
جنتي تاکيد کرد: چرا کساني که همه مي دانند که ريشه فتنه و ام الفساد
بودند اما چون به جايي وصل هستند، دستگير نشدند و بايد آزاد باشند؟
وی گفت: جواناني که در اين ماجراها دستگير شدند، اعلام کردهاند که فريب
خورده هستند و چرا فريب دهندگان آنان را دستگير و محاکمه نمي شوند. اين
نخستين کاري است که بايد براي اجراي عدالت انجام شود.
وي با اشاره به اظهارات رييس جديد قوه قضاييه گفت: وي اعلام کرد که در
راستاي مجازات تضييع کنندگان حقوق شهروندان و سلب کنندگان آرامش و امنيت
مردم نسبت به احدي گذشت نخواهد کرد و به کمک خداوند خاطيان را به دستگاه
عدالت خواهد سپرد.
وی خطاب به لاريجاني گفت: اين تکبيرها براي شما خيلي پيام دارد انتظار
اين است که کمر ببنديد و پاي عدالت بايستيد و عواقب آن را تحمل کنيد.
برچسبها:
سخنان جنتی در نماز جمعه (قسمت دوم)
آخوند جنتی:"اغتشاشات" اخیر ظلم به بچه های حزب اللهی و بسیجی بود/این
ظلم بالاترین ظلم ها "و ظلم براندازی" بود
آخوند جنتی در سیرک نماز جمعه گفت:"اغتشاشات" اخیر ظلم به فرد نیست بلکه
ظلم به یک نظام است به گونه ای که این ظلم می خواست به بچه های حزب اللهی
و بسیجی ظلم کند و این ظلم بالاترین ظلم ها "و ظلم براندازی" بود که بر
این اساس عده ای دستگیر شدند و عده ای به دام نیفتادند که باید دید علت
آن چیست؟
جنتی اضافه کرد: کسانی که ریشه فتنه و ام الفساد بودند ولی به جایی وصل
هستند، چرا باید آزاد باشند و همان گونه که مشاهده کردید یک بچه جوان در
دادگاه می گفت که ما فریب خورده ایم و چرا آنان دستگیر نمی شوند. لذا
باید به محل اتصال گفت اجازه بده او را محاکمه کنند تا به این ترتیب
آبروی تو هم حفظ شود.
وی ادامه داد: من دست آن عزیز را می بوسم که وقتی دید فرزندش قابل هدایت
نیست رسما نامه نوشت و اعلام کرد که این بچه منحرف است و خود را حفظ کرد.
خطیب جمعه تهران تاکید کرد: ما عدالت می خواهیم و بدنبال چیزی به غیر از
آن نیستیم لذا نه با کسی غرض و نه با کسی دوستی شخصی داریم.
وی گفت: در حال حاضر گفته می شود قضاتی که آشوبگران را محاکمه می کنند
تحت فشار قرار دارند ولی باید خطاب به آنان گفت که ای قاضی! از خدا بپرس
چون اگر خداوند بخواهد تو را حفظ می کند و در غیر این صورت امکان دارد
هنگامی که در رختخواب خانه هستی بمیری. باید خداوند را در نظر گرفت.
جنتی گفت: افرادی که نقشه براندازی کشیده بودند و می خواستند کودتای
مخملی را بوجود آورند فکر کردند که امروز هم آن روز است با وجود اینکه در
18 تیر تجربه کرده بودند که اینجا، جای این کارها نیست و نظام و مردم ما
درس فراموش نشدنی به آنان می دهند و امیدواریم آنان هرچه سریعتر نابود
شوند.
آخوند جنتی، با اشاره به سخنان رئیس جدید قوه قضائیه مبنی بر اینکه
خاطیان را به دستگاه عدالت خواهد سپرد و از سلب کنندگان امنیت و آرامش
مردم نخواهد گذشت ، خطاب به وی گفت: انتظار داریم که محکم کمر ببندید در
پای عدالت بایستید اما باید بدانید که اجرای عدالت خیلی ارزان تمام نمی
شود، مخصوصا اگر بخواهید جلوی کسانی بایستید که گردن کلفت هستند و باید
اول آنها را گرفت.
===
برچسبها:
سخنان جنتی در نماز جمعه (قسمت اول )
من ا. ب. هستم لیسانس روانشناسی دارم و در یک کلینک پزشکی در خیابان ج.
کار می کنم با دکتر ص. و کار ما پزشکی و تهیه دارو برای مردم است.
مامورین پلیس ما را به دلیل داشتن یک جعبه آرسنو موتون و پیش بازرس شعبۀ
6 تخلافات پزشکی خیابان مطهری بردند و او بعد از این مرا به آگاهی و پس
از آن به کهریزک فرستاد در صورتیکه من سوء سابقه ای نداشتم و هیچ تخلفی
نداشتم .کابوس از اینجا شروع شد برادرم مفقود اثر است و خودم در جنگ
ایران و عراق در اوایل جنگ در کردستان شرکت کردم و جزوه خانبازان می
باشم. موقعی که من را به آگاهی فرستادند بعد از شکنجه هایی که در آگاهی
مثل کابل و کتک خوردن ،دستبند و پا بند و بازجوئیهای شدید مشت و لگد در
آگاهی شاپور بعد از چند روز به دستور همان دادیار شعبۀ 6 تخلافات پزشکی
مرا به آدرس کهریزک بازداشتگاه کهریزک فرستادند .ما را با یک ون به آنجا
بردند . وقتی که بطرف قم می روید از سه راهی کهریزک می پیچید به سمت جنوب
شرق تهران و کاملا نظامی است و تپه ماهور دارد با سیم خاردار و پادگان
کهریزک در لابلای تپه ماهورها است، که دسترسی آن برای افراد عادی سخت است
بعد از گذشتن از یک فضای نظامی و عجیب و غریب به فنس اول می رسیم که کلاه
سبزها هستند از گارد نیروی انتظامی و بعد از فنس دوم 3 کیلومتر بعد به یک
پایگاه نظامی میرسیم که تا بازداشتگاه فاصله ای ندارد بعد از فنس دوم
وارد ورودی می شویم. این تابلو نصب شده است که روی آن نوشته است، تحت
نظرگاه 210 کهریزک فنس دوم پایگاه نظامی بود که تمام سربازها مسلح بودند
و در وسط یک منطقۀ کاملا نظامی که بعضا صدای گلوله از میدان تیر شنیده می
شد. در داخل این پایگاه شاهد مجموعه ای بودیم که زندانبانان در بالای
دیوار نگهبانی می دادند و زندانیان در کف آن ،قسمتی داشت بنام زیر زمین
که قرنطینۀ 1 و 2 آنجا بود و بالای آن دفتر امور اداری آن و سوله ای که
داخل آن چند قفس ساخته بودند جهار قفس در حدود 4 اتاقک کوچک دقیقا شبیه
قفس های که برای حیوانات مثل یوزپلنگ و شیر و گرگ در باغ وحش تهران
ساختند . پشت سر هم 3 قفس را نصب کردند و جوشکاری کردند که احتمالا این
قفسته ها را در کارخانه های زندان کچوئی ساخته اند .ارتفاع قفس 3 متر است
و هر قفس حدود 25 الی 30 مترمربع مساحت دارد و کف کل سوله موزائیک شده
است که پر از لکه های خون،استفراغ و قی و چرک زندانیان قبلی است . 4
اتاقک که روی قفسها ساختند حدود 20 متر مربع مساحت دارند و در داخل هر
کدام بین 30 تا 40 نفر را انداخته اند درهای فلزی دارند که روی آن توری
کشیده اند و شبها همۀ درها قفل می شد سوله با 3 هواکش ،هوایش عوض می شود .
(سوله بزرگ 400 الی 500 متر مربع و دیوارهای سوله سیمانی هستند. تحمل این
فضا و سر و صداهای آن فن ها خیلی سخت است . دستشوئیها و سرویسهای بهداشتی
به عمد خراب هستند و در انتهای سوله قرار دارند . حمام ندارد ،آب ندارد .
تانکر آبی که برای زندانیان می آورند مخلوطی از آب و گازوئیل است. آبی
لجن و کثیف که ممکن است از چاله ها پر کنند و بیارند و زندانیان مجبور
بودند همان آب را از یک بطری خانواده هر نفر یک قولپ در طول روز یا 2 بار
2 قولپ در طول روز بنوشد تازه این آب را 48 ساعت یکبار یا گاهی 24 ساعت
یکبار نمی آوردند و گاهی جیره نان و سیب زمینی را هم نمی دادند و 24 ساعت
گرسنه و تشنه می ماندیم و زندانیها همیشه نگران بودند که از گرسنگی
نمیرند و نای حرف زدن نداشتند . مجموعه آنجا همراه با سربازهای مسلح و
فضاسازی که از روز اول همراه با کتک زدن و فحاشی ناموسی و لخت و مادر زاد
کردن ما به محض ورود و شلاق زدن و لوله زدن و ایجاد رعب و وحشت بود تا
روح ما را بکشند. متهمی که بیمار و گاها بی گناه است.فضای رعب آور و
وحشتناک در عمق و در دور افتادگی و گرسنگی دلایل مرگ در کهریزک بود هر
رور به چشم خودمان 2 الی 3 تا و گاه 7 الی 8 نفر را می دیدم که کشته می
شدند داخل کیسه و یا پتو می انداختن و زیپ کیسه ها را می کشیدند و داخل
ماشین می انداختند و می بردند گاها مرده ها چند ساعت زیر آفتاب می ماندند
تا باد بکنند و بترکند و صورتشان شناخته نشود یا در آن محوطه پشت سوله
خاک می کردند. کانکسها را چیده بودن و در داخل هر کانکس 60 الی 70 نفر
زندانی بود تپه ای وجود داشت بنام تپه سفید که افراد را با بدنی برهنه
بالای آن می دواندن که زخمی می شدند. پشت همان تپه سفید بسیاری از جسدها
را دفن کردند در زیر خاک و همینطور در دور تپه ماهورهای اطراف. با چشمان
خود دیدم کسی را که حقی سرهنگ نیروی یگان ویژه اردوگاه بود کف اردوگاه
نشاند و با کلت تیر مستقیم از بالا به سرش شلیگ کرد که طرف مرد و خون
دورش را گرفته جسدش را پشت کانکسها بردند. گاهی از دور بوی چوب و دود و
گوشت سوخته یا پشم موی وز کرده به مشاممان می رسید. ما همیشه گرسنه بودیم
وبا یک تکه نان لواش نازگ و یک تکه سیب زمینی در طول 24 ساعته زندگی می
کردیم. بازداشتگاههای مثل داخائو،ماتازن ،آشویتس،ابوغریب و گوانتانامو را
از یاد ببرید. اول اینجا است و کورگاه و قبر شما ،دنیا و آخرت شما همینجا
است. این جملاتی بود که احمد رضا رادان جانشین فرمانده نیروی انتظامی
تهران بزرگ وقتی هفته ای یکبار پنچشنبه ها صبح با هلیکوپتر به اینجا می
آمد و خودش به همراه کشمیری،عامریان،حقی ،کومیجانی، زندی، خمیس آبادی،
حسینی ،موسوی ،سید،حاجی ،مهندس و رئیس اسامی مستعار که بقیه آنها داشتند
و گاردهایی که با عینک دودی و نقاب صورت خود را پوشانده بودند و ما را
کتک می زدند. این شکنجه گران و آدم کشان اسامی مستعار هم داشتند که ما
نمی دانستیم چه کسی هستند روزهای دوشنبه و سه شنبه حقی با گاردیها و
کومیجانی می آمدند و ما را می زدند. روزهای پنجشنبه رادان و عامریان و
کشمیری با هلی کوپتر می آمدند و همینطور ماکان که خانواده های زندانیان
را جلوی در کتک می زد. اگر در طول ماه یا هفته گذر خانواده با هزار
بدبختی به آنجا می افتند و می توانستند از یک قاضی برای زندانی خود نامه
بگیرند با لاستیکهای توپر سفید، با باتون ،با چوب با هر چیزی که باور نمی
کنید می زدند. ما را لخت و مادر زاد و خیس می کردند و می کوبیدن روی زمین
و روی آسفالت داغ وسنجاق قلت می زدیم و می زدند تا توی شیبی که پایین بود
بیهوش شویم و دوباره آب روی ما می ریختند و ما را به هوش می آوردند و به
سربالایی می گفتند بدوید ،یا دیوار را هل بدهید که عقب برود و هر کسی عقب
می ماند بیشتر کتک می خورد. افراد گرسنه از شدت شکنجه ها به استقبال مرگ
می شتافتند و خودکشی می کردند وقتی شخص اضطراب و ترس و گرسنگی و بیماری و
سرکوبگری در پیرامونش باشد به همین جا می رسد زمانی که از شدت گرسنگی و
تشنگی به مرگ راضی می شود و چندین ماه در این شرایط احاطه شده باشد
استقبال از مرگ براش کاملا عادی است .افرادی در اینجا 18 ماه بودند وقتی
بدن هیچ مواد مغذی مثل نمک ویتامین نمی گیرد چگونه می تواند در مقابل
استرس و وحشت و کتک مقابله کند حالا بر این شرایط دائما کرامت انسانی ما
را از بین می برند و ما را لخت و مادر زاد می کردند و در حضور 800 چشم با
باتون به لای پاها و رانها و کفلها و مقعد بمالند و در اتاقکی تجاوز جنسی
نمایند و هتک حرمت بکنند و علاوه بر اینها ضرب و شتم و لوله و شلنگ و
باتون و مشت لگد که هر روز وجود داشت. هر روز وقتی ما را به آمار می
بردند با کتک می بردند و با کتک می آوردند یعنی روزی 2 بار جیره کتک
خوردن داشتیم برای رفتن به آمار و برگشتن از آمار این فجایعی است که هر
ساعت و دقیقه در کهریزک برای زندانیان اتفاق افتاده است. به خانوادۀ
زندانیان می گفتند او را به کهریزک فرستادیم معلوم نبود کجاست وقتی شما
می گویید زندان قصر معلوم،وقتی می گویید اوین ،قزل الحصار،رجائی شهر
معلوم است. اما کهریزک کجاست؟ کسی نمی دانست! عدم اطلاع رسانی به خانواده
ها،عدم دسترسی به بازداشت شدگان، نبودند تلفن برای اطلاع دادن به خانواده
ها ،قطع هرگونه ارتباط با دنیا بیرون از زندان ،غذای ما فقط نان و سیب
زمینی و آب کثیف و تنها ارتباط ما با دنیا فقط شکنجه و توهین و مامورانی
که به تو فحش می دهند .بعضی وقتها جیره کتک تا 5 بار تکرار می شد در ساعت
ورود که لخت و مادر زادمان می کردند دیگر حیثیت و آبرو و غرورمان از بین
می رفت . سئوال و پرسش و نام نشان در یک دفتر ثبت می شد نه کارتکس داشتیم
و نه چیز دیگری ،هیچی فقط آبرویت را می ریزند و کتک می زنند و این فاجعه
ادامه دارد وتمام نمی شود و فکر می کنی دچار یک کابوس شدی که انتهاهی
ندارد . مشکل بیماری جسمی ،روحی،روانی شرایط نامطلوب و تنک هم خوابیدن
100 نفر آدم در 70 مترمربع جا و در صورت در خواست درمان افسر نگهبان ما
را آنقدر کتک می زدند تا دیگر حوس قرص یا دارو نکنی . بیماران که دچار
خونریزی می شوند و آنقدر به آن حالت نگه داشته می شوند تا. محوطه پر از
اقرب ،رتیل و سگهای ولگرد و شغال و موشهایی درشت و عجیب و غریب است گورکن
ها و تشیها شب همه جا به چشم می خوردند و تپه ماهورها را می کنند و دنبال
چی می گردند نمی دانی هر لحظه منتظر چیزی باید بود.کل منطقه نظامی و فنس
کشیده است که حتی این سئوال با وجود آن که ورودی و خروجی حدود 5 کیلومتر
راه است به نظر بی انتها می آیید در طول این 2 سال در حدود شاید 20 هزار
نفر را به اینجا آورده اند و این طور روحیه شان را داغون کردند تا به
جامعه بروند و برای دیگران تعریف کنند تا آنها از شدت ترس هیچوقت اعتراضی
نکنند . اصل و هدف از ایجاد این کهریزک ایجاد رعب و وحشت در بین مردم
بخصوص جوانان ،اینجا آدم های بودند که یک ماه زیر شکنجه در آگاهی بودند و
اعتراف نکردند. اما وقتی به کهریزک می آوردند و 2 ساعت زیر شکنجه آنها را
می گذاشتند هر چیز راست و دروغی را قبول می کردند و از آنها امضاء و اثر
انگشت می گرفتند .حتی مال و اموال مردم را با کتک از آنها می گرفتند و
هیچ مدیریتی بر روح خود و رفتار خود نداشتند یکی از آنها که از هوش رفته
بود انگشتش را گرفتند و زیر ورقه زدند و با همان ورقه رفتند خانه و زندگی
اش را صاحب شدند .سئوالی که همیشه در ذهن داشتم این بود که این اجساد کجا
می برند .پزشک قانونی که بدون هویت و کارتکس جسد قبول نمی کند و ما هم
آنجا مدرک و پرونده ای نداشتیم .پس این اجساد چی شده اند .یادم یک روز
جوانی را زیر شکنجه دچار خونریزی شدید شد. گفت من فرزند شهیدم چرا من را
می زنید .سرهنگ پاسدار کومیجانی که فرمانده کهریزک بود خودش آمد و شخصا
جوان را با لوله سفید توپر آنقدر کوبید تا بی هوش شد .سرهنگ پاسدار
کومیجانی می گفت :پدر سگ حالا که پسر شهید هستی بیشتر باید کتک بخوری تا
آبروی پدرت را نبری . هر وقت کومیجانی می خواست افراد را بزند لباس پلنگی
می پوشید و من به چشم خودم دیدم خمیس آبادی و با قفلی سر محسن روح المینی
کوبید و آنرا جلوی سوله در هواخوری آنقدر آویزان کرد تا خون از سرش رفت و
مرد . 200 نفر شاهد مرگ او بودند دیدن که لای پتو انداختند و بردند .
همین طور محمد کامرانی وامیر جوادی فر لنگرودی و چند نفر دیگر که ما اسم
هایشان را نمی دانستیم که در دفتر اسامی آنها ثبت نشده است و یک دفتر
جداگانه داشتند وقتی آن دانشجوها و جوانان را آوردند ما را از قرنطینه
بیرون کردند و بجای ما آنها را در قرنطینه زیرزمینی کردند .جمعا 20 نفر
از جوانان زیر دست احمد رضا رادان ،حقی عامریان ،کومیجانی ،
کشمیری ،موسوی ،حسینی و خمیس آبادی ،زندی و ماکان کشته شدند. سربازها
خیلی کم زندانیان را می زدند مگر اینکه روسای به آنها دستور بدهند.زندی
این اواخر بهتر شده بود و کمتر می زد و در شیفت خودش اجازه نمی داد حتی
سرگرد کومیجانی وارد میدان شود و بزند و از پشت سر او صحبت می کرد و می
گفت اگر من شما را می زنم بخاطر اینکه اونها نیاند بدتر بزنند و این
فشارهای روانی باعث شده بود که خود زندی بیمار شود و یک هفته نیایید و
حتی می خواست دست به خودکشی بزند وقتی احمد رضا رادان می آمد نهره می زد
که هیچ کس از اینجا بیرون نمی رود با لهجۀ اصفهانی اش می گفت: ها چاق
شدید،گنده شدید همین الان میدم دارتون بزنند ،چرا به اینها غذا میدین مگر
نگفتم هیچی ندین!در صورتیکه به ما فقط نان و سیب زمینی داده بودند .می
گفت بایستی اینها مثل خر سوارشون شد. تا صدای خر در نیاوردن صدای سگ در
نیاوردن بیرون از اینجا نباید بروند .رادان خودش از همه بی رحمتر بود
پنجشنبه ها که می آمد .یکبار دیگر هم در آنجا شاهد بودم که در جایی که می
خوابیدیم لابلای هم زندانیان جا نداشتند و شب به همدیگر مشت و لگد می
زدند مجبور شدیم صبح برای آنها صحبت کنیم و بگویم ما همه همدردیم چرا
همدیگر را می زنیم .اینها از خدا می خواهند که ما به جون هم بیفتیم و بعد
زندانیان آرامتر شدندو کمتر همدیگر را می زدند. این فاجعه ای بود که
ماداشتیم تا روزی که بالاخره بازرسها آمدند . روزی که بازرسها آمدند ما
را تهدید کردند اگر بگویید چه بلائی سر شما آمده همتون را می ترکونیم. به
بازرسها بگویید غذا می دهند با ما خوب رفتار می کنند پتو می دهند و پتو
آوردند زیر همۀ ما برای اولین بار پتو انداختند ولی خوشبختانه چندتا از
دانشجوها و 6 نفر از لیسانسه ها که در قرنطینه بودند همۀ حقایق را گفتند
و آبروی آنها را بردند . وقتی فلاح و کومیجانی می خواستند بیایند جلو یکی
از اعضای بازرسی سر آنها داد زد و گفت بروید عقب.بعد این 6 نفر گفتند اگر
ما بگوییم که این چیزها را شما بروید ما را می کشند . اسم این 6 نفر را
بنویسید و سر آنها فریاد زد . یک مو از سر این 6 نفر کم بشود وای به
احوال شما و بالاخره این 6 نفر را با تحت الحفظ به قرنطینه آوردند از آن
روز که بازرسها آمدند تا روزی که کهریزک را بستند و ما را به قزل حصار و
بعد رجائی شهر آوردند 48 ساعت گذشت که برای اولین بار آنشب برای ما برنج
دادند و دیگه کتک نزدند و بعد از ان ما به اینجا آمدیم. ثمرۀ بستن کهریزک
و آزاد شدن ما از کهریزک بخاطر خون شهیدانی بود که این جوانان که در
خیابان برای آزادی کشته شدند و در کهریزک شهید شدند و اسامی آنها در دنیا
منتشر شده است .خون آنها هدر نشد و هزاران انسان مثل ما از کهریزک نجات
پیدا کرد.
به امید روزی که همۀ مردم ایران در آزادی و بدون شکنجه و قول و زنجیر
استبداد زندگی کنند
زندانی ا. ب
27 مرداد 1388
این زندانی به مدت 85 روز در اردوگاه مرگ کهریزک زندانی بوده و بر او
تمامی این جنایتها روا داشته شده است.بنابه اظهارات زندانیانی که از
اردوگاه مرگ کهریزک نجات یافته اند آمار این اردوگاه بیش از 400 نفر بوده
است . دستگیر شدگان قیام را به زندان اوین منتقل کرده اند . و سایر
زندانیان را به شکنجه گاه آگاهی شاهپور،زندان قزل حصار و زندان گوهردشت
منتقل شده اند. اکثر آنها در زندان قزل حصار بسر می برند. این زندانیان
بی دفاع دچار ناراحتیهای متعدد جسمی و روحی هستند و از فرط گرسنگی تا حد
زیادی وزن خود را از دست داده اند.
از طرفی دیگر برای از بین بردن اسناد جنایت واقع شده بخصوص قربانیان آن
سعی دارد زندانیان را اعدام نماید و حتی گفته می شود که 24 نفری را که از
زندان قزل حصار برای اعدام به زندان گوهردشت منتقل و اعدام کردند تعدادی
از آنها از زندانیان کهریزک بودند.
حسین طائب تجاوزگر و قاتل ترانه موسوی است
حسین طائب و ترانه موسوی
در بین بازداشتی ها ترانه موسوی بدلیل تشابه اسمی با میرحسین موسوی مورد
توجه طائب قرار گرفته و از نیروهایش می خواهد که وی را برای بازجویی به
اطاق شکنجه ببرند. محوطه بازداشتگاه از اطاقهای شکنجه و بازجویی جدا است
و زندانی ها در درب ورودی ساختمان بازجویی به بازجویان تحویل داده می
شوند و بجز بازجویان هیچ یک از زندانبانان و پرسنل بازداشتگاه اجازه ورود
به این ساختمان را نداشته و اساساً نمی دانند که در آنجا چه می گذرد و
برای شکنجه از چه تجهیزاتی استفاده می شود.
سرکوب تظاهرات مسجد قبا توسط قرارگاه ثارالله که زیر نظر طائب می باشد
صورت گرفت. دستگیرشدگان آنروز با ون های سیاه رنگی از صحنه منتقل شدند که
این ون های سیاه انحصاراً متعلق به قرارگاه ثارالله می باشد. بازداشتی ها
از محل دستگیری به مرکز قرارگاه ثارالله در خیابان سئول انتقال داده
شدند. در این مرکز یکی از وحشتناک ترین زندانهای حکومت وجود دارد که به
زندان ابوغریب معروف است.
طائب شخصاً بازجویی برخی از این افراد را بر عهده داشته و بقول خودشان
دنبال لیدرهای تظاهرات می گشته اند تا از طریق آنها شبکه سازماندهی کننده
پشت تظاهرات را کشف کنند. در بین بازداشتی ها ترانه موسوی بدلیل تشابه
اسمی با میرحسین موسوی مورد توجه طائب قرار گرفته و از نیروهایش می خواهد
که وی را برای بازجویی به اطاق شکنجه ببرند. محوطه بازداشتگاه از اطاقهای
شکنجه و بازجویی جدا است و زندانی ها در درب ورودی ساختمان بازجویی به
بازجویان تحویل داده می شوند و بجز بازجویان هیچ یک از زندانبانان و
پرسنل بازداشتگاه اجازه ورود به این ساختمان را نداشته و اساساً نمی
دانند که در آنجا چه می گذرد و برای شکنجه از چه تجهیزاتی استفاده می
شود.
ترانه موسوی توسط افرادی که در این مجموعه کار می کنند برای آخرین بار به
هنگام تحویل به ساختمان بازجویی دیده شده است و بر خلاف سایر زندانیان که
بعد از شکنجه و بازجویی دوباره به بازداشتگاه عودت داده می شوند، هرگز به
بازداشتگاه بازگردانده نشد. روز بعد نام وی بدستور طائب از لیست بازداشتی
ها حذف می گردد، در صورتیکه اینکار خلاف بوده و ضرورتی نداشته است، افراد
عادی و ارگانها و نهادهای حکومت دسترسی به این لیست ندارند و فقط اطلاعات
رهبری است که می تواند بنا به ضرورت لیست زندانیان ابوغریب را مطالبه
کند. طائب رد پای خودش را پاک می کرد.
دو چیز مسلم است، طائب دستور داده که ترانه موسوی را برای بازجویی نزدش
ببرند و دیگر اینکه ترانه موسوی بعد از آن ناپدید شده است. حتی اولین
خبرها از این موضوع نیز بطور غیرمستقیم توسط پرسنل همین بازداشتگاه به
بیرون درز داده شد، آنها اطمینان یافته بودند که دلیل برنگشتن ترانه به
بازداشتگاه، سوء استفاده جنسی طائب از این دختر مظلوم است.
بعد از ارسال نامه افشاگرانه کروبی به هاشمی و ارجاع این نامه توسط هاشمی
به شاهرودی رئیس وقت قوه قضائیه، طائب در جریان این پیگیری قرار گرفته و
بشدت وحشت کرده و در صدد چاره جویی بر می آید و به این ترتیب با یاری
گرفتن از خانواده باجناقش بعنوان بازیگر، تلاش می نماید در جمعی خصوصی و
خانوادگی صورت مسئله ای بنام ترانه موسوی را پاک کند. فیلمی که از
تلویزیون پخش شد بسیار احمقانه تدوین شده بود. در ابتدا فردی که در واقع
از پرسنل نیروی انتظامی است ولی بعنوان کارشناس ثبت احوال معرفی می شود
بطور قاطع می گوید که فقط 3 ترانه موسوی وجود دارد، بجز یکی که 2 ساله
است دو نفر دیگر یکی در فرانسه متولد و همانجا زندگی می کند و ترانه
موسوی سوم نیز از کشور خارج و دیگر بازنگشته است. بلافاصله گزارشگر
برنامه را با مصاحبه با مادر ترانه موسوی ادامه می دهد و وی می گوید که
دخترش در کانادا زندگی می کند و آخرین بار نیز سال گذشته به ایران سفر
داشته است. در اثر نادانی خودشان بقدری بینندگان را کم شعور فرض کرده اند
که فکر نکرده اند اظهارات قاطع کارشناس ثبت احوال با گفته های مادر ترانه
در تضاد کامل است. دختر وی نه دو ساله است و نه در فرانسه زندگی می کند و
نه اینکه از کشور خارج و دیگر بازنگشته است، دختر وی هیچکدام از این فقط
3 ترانه نیست، دختر او در کانادا زندگی می کند و مرتباً به ایران رفت و
آمد می نماید، یعنی یک ترانه جدید و چهارم!
طائب همچنین تنها کسی از مسئولین نظام بود که موضع گیری بسیار احمقانه ای
در برابر نامه کروبی از خود نشان داد، در حالیکه همه دیگر افراد، موضوع
تجاوز را از پایه و اساس تکذیب و دامن حکومت را از چنین اتهاماتی مبرا می
دانستند، طائب مطرح کرد که برای اثبات تجاوز در زندان، مدعی باید 4 شاهد
عادل معرفی کند وگرنه بجرم اتهام زنی 80 ضربه شلاق خواهد خورد. تقریباً
بچه های کلاس اول دبستان هم اگر بخواهند نقاشی یک زندانی را بکشند او را
با چشم بند و دست بند می کشند، زندانی که با چشمان و دستان بسته در چنگ
بازجویان بیرحم گرفتار گردیده و برای درهم شکستن شخصیتش از سوی آنان مورد
تجاوز قرار گرفته از کجا باید 4 شاهد عادل برای اثبات جنایتی که بر علیه
اش صورت گرفته بیاورد؟ او حتی نمی داند کجا و توسط چه کسی مورد تجاوز
قرار گرفته است، ولی نظام بدون نیاز به شاهد دقیقاً می داند در مورد کدام
زندانی چنین حکمی را داده است.
طائب با تکیه بر تجربیاتش در وزارت اطلاعات بهترین راه رفع اتهام از خود
را منحرف کردن موضوع از طریق یک سناریوی جایگزین دید. وی که با نام میثم
سالها مسئول بخش ضد جاسوسی وزارت اطلاعات بوده بخوبی با این روش آشنا
است. در زمان تصدی وی بارها از سناریوهای جعلی برای هدایت افکار عمومی
استفاده شده بود. معروفترین آنها در مورد انفجار حرم امام رضا بود که
توسط وزارت اطلاعات طراحی و اجرا و منجر به کشته شدن 26 نفر و مجروح شدن
بیش از 370 نفر شد. این انفجار با هدف ایجاد تنفر عمومی از مجاهدین خلق و
فشار بر کشورهای غربی برای قطع حمایت و اخراج آنها بود. شاید اگر موضوع
قتلهای زنجیره ای و رسیدگی به پرونده آن پیش نمی آمد هرگز این حقیقت
برملا نمی شد. وزارت اطلاعات برای اجرای این سناریو از یک زندانی بنام
مهدی نحوی استفاده کرد. وی تحت فشار و شکنجه برای اعتراف به انفجار حرم
امام رضا قرار گرفت. مهدی نحوی را به صورت فردی مجروح در اثر اصابت گلوله
گریم کردند و سپس در بیمارستان مصاحبهای تصویری با وی انجام دادند و وی،
که گویا در آستانه مرگ بود، بمبگذاری در حرم را متقبل شد. سپس، نحوی را
با اتومبیل به تهران پارس بردند و او را آزاد کردند. کمی پس از آزاد
شدنش، او را به محاصره گرفتند و به گلوله بستند. نحوی کشته شد. همان شب
خبر درگیری مسلحانه در تهران پارس و مجروح شدن و اندکی بعد مرگ عامل
بمبگذاری در حرم رضوی (ع)، به همراه مصاحبه نحوی، از تلویزیون پخش شد.
مهدی نحوی با اتومبیل افراد سعید امامی به تهرانپارس در یکی از شلوغ
ترین نقاط که ایستگاه مسافران نیز هست، آورده میشود تا عده زیادی از
مردم تهران شاهد باشند. به او یک قبضه کلت کمری خالی از فشنگ داده و چنین
فریب داده میشود که میخواهند او را فراری دهند. مهدی نحوی، جوان
بیتجربهای که گمان میکند فرشته نجات به سراغ او آمده است با خیالی خام
از اتومبیل بیرون فرستاده میشود. او چونان محکومی گریزپا به سوی سرنوشتی
نامعلوم، به امید رهایی و بیخبر از سناریوی طراحی شده، شتابان میدود.
چند لحظه بعد ماموران از اتومبیل بیرون آمده و فرمان ایست میدهند. نحوی
همچنان شتابان میدود، اما گلولهها امان نمیدهند و او نقش بر زمین
میشود و در حالیکه عده زیادی از مردم شاهد بودند که او در حال فرار و
ماموران در حال تعقیب بودند و به او ایست دادند اما فرد فراری که
اسلحهای هم نزد خود داشت تسلیم نشد و هدف قرار گرفت. شب همان روز در
اخبار سراسری صدا و سیما گفته شد که عده زیادی از مردم شاهد این درگیری
بودهاند. ماجرا به اندازهای طبیعی بود که هیچکس به ساختگی بودن سناریوی
نحوی تردید نمیکند. مصاحبه تلویزیونی قبل از کشتن مهدی نحوی انجام شده
بود ولی بعد از کشته شدن وی پخش گردید و گفته شد که لحظاتی پس از مصاحبه
و اعتراف به اینکه بدستور مجاهدین خلق حرم را بمب گزاری کرده در اثر
جراحات وارده مرده است.
مورد بعدی قتل3 کشیش ارمنی بود (كشیش هائیك هوسپیان مهر، كشیش مهدی دیباج
و اسقف میكائیلیان) که بنا به ابتکار شخص طائب انجام و متعاقباً باز هم
یک سناریوی تلویزیونی ساختگی. برای اجرای این نمایش از 3 دختر بنامهای
فرحناز انامی، بتول وافری و مریم شهبازپور برای محاكمه استفاده شد.
رهبرپور (رئیس دادگاههای انقلاب تهران) قاضی پرونده قتل كشیشهای مسیحی
بود. رهبرپور پس از اجرای محاکمه ساختگی و شوی تلویزیونی، در زمان اعلام
حكم آنها گفت: براساس قوانین اسلام حکم اعدام میتوانست در مورد این 3
منافق اجرا شود اما بلحاظ ارزشی كه اسلام برای زن قائل است با تخفیف
اعدام، مورد تبعید و زندان در خصوص این منافقین صادر شد.
همچنین در مورد قتل نویسنده نامدار سعیدی سیرجانی موضع رسمی نظام این بود
که وی به مرگ طبیعی درگذشته است تا آنکه سعید امامی در جریان بازجویی
هایش گفت: «سیرجانی در اواخر کار واقعا بریده و بیمار شده بود. شاید هم
تیم فنی در تعزیر وی بسیار زیاده روی نموده بود. حال سیرجانی خوب نبود و
ضبط ویدئویی نیز دیگر موثر نبود. یک ماه دیگر وی را در خانه نگهداری
کردیم تا که قرار بر حذف وی گرفته شد. آقای محسنی خود از آیت الله خوشوقت
حکم حذف سیرجانی را گرفت که همان شب پس از آن که به اطلاعم رسید با اکبر
خوش کوش و یدالله رفتیم به خانه ی امن. پرسنل عملیات را فرستادیم. آن ها
که از خانه رفتند، یدالله قرص آرام بخشی به وی داد و بعد با آمپول هوا
کارش را تمام کرد».
وکلای مقتولین قتلهای زنجیره ای با چشمانی از حدقه درآمده این واقعیات را
در پرونده هایی که اشتباهاً و در اثر سهل انگاری بجای پرونده های آماده
شده در اختیارشان قرار گرفته بود خواندند. فقط اینها نبود، اعترافات
دقیقی در مورد نحوه ترور سرلشگر صیاد شیرازی و نسبت دادن آنها به مجاهدین
خلق و همچنین تعویض یکی از قرصهای مورد مصرف احمد خمینی با قرصی مرگ آور
که سبب سکته مغزی می شد بقصد از بین بردن او که منجر به کشته شدن احمد
خمینی شد و دهها ترور دیگر مخالفین و روشنفکران و مبارزین سیاسی در داخل
و خارج از کشور در معرض دید این وکلا قرار گرفت. حکومت بمحض اطلاع، وکلا
را زندانی نمود و در مرحله بعد حتی وکلای همین وکیلان را هم دستگیر و
زندانی کرد تا از لو رفتن این اطلاعات جلوگیری کند.
البته با لو رفتن این اطلاعات و تقاضای جمعی از مسئولین کشور برای ملاقات
با سعید امامی و شنیدن جزئیات بیشتر این مطالب از زبان وی، ناگهان سعید
امامی خودکشی شد و برای همیشه خاموش گردید.
موارد متعدد سناریوهای ساختگی تلویزیونی و آخرین آنها که ناشیانه به
کارگردانی طائب در مورد ترانه موسوی ساخته و پخش گردید فقط این واقعیت را
اثبات می کند که حکومت کوچکترین ارزشی برای افکار عمومی و مردم قائل نیست
و خود را در مقامی می بیند که با تغییر دادن واقعیات و جایگزین نمودن یک
مشت جعلیات بجای حقایق، افکار عمومی را هدایت نماید. هدایت افکار عمومی
ریشه اصلی اقدام حکومت در انتخابات 84 و بیرون آوردن احمدی نژاد از صندوق
رای و نهایتاً کودتایی تمام عیار در انتخابات 88 است. مردمی که از دید
حکومت اینقدر کم مقدارند که باید افکار آنها را بدلخواه و با دروغ و
جعلیات هدایت نمود، مردمی هستند که هنوز به بلوغ عقلی نرسیده اند و لذا
نمی توانند واقعیات را درک کرده و تصمیم درست بگیرند و رای صحیح بدهند.
این مردم نابالغ تحت تاثیر تبلیغات دشمنان قادر به درک این واقعیت نیستند
که ریاست جمهوری کدام فرد بصلاح مملکت خواهد بود. میلیاردها خرج پروژه
های موشکی و هسته ای شده و درست در آستانه به نتیجه رسیدن آنها این مردم
نابالغ می خواهند با انتخاب میرحسین همه این پروژه ها را در دست انداز
انداخته و سبب شادی دشمنان شوند. میلیاردها هم بین متصدیان این پروژه ها
تقسیم شده تا بکار خود دلگرم و به حکومت وفادار بمانند و ناغافل غریبه ای
بنام میرحسین می خواهد بیاید و با لجاجت و یکدندگی که بر سر اصول خود
دارد همه چیز را زیر سئوال برده و از ادامه آن جلوگیری کند. از دید حکومت
ریاست جمهوری میرحسین بمعنای این است که دشمن از پشت مرزها بر روی صندلی
ریاست جمهوری منتقل شده و حکومت بجای اینکه بر روی پیشبرد پروژه های خود
تمرکز کند مجبور شود با رئیس جمهور و وزرای وی بجنگد. از دید حکومت این
یک جهاد مقدس است که نباید در آن شکست خورد و لذا اگر عین 40 میلیون نفر
هم به موسوی رای می دادند باز هم احمدی نژاد با 24 میلیون رایی که قبل از
انتخابات تصمیم گیری و اعلام شده بود بعنوان رئیس جمهور اعلام می شد.
بقول استالین مهم نیست که تو به چه کسی رای می دهی، مهم این است که چه
کسی رای تو را می شمارد.
آنچنان حجم پولی در دستان گردانندگان حکومت در گردش است و آنچنان سودهای
بی حساب و کتابی از این حکومت خصوصی می برند که حتی تصور از دست دادن
آنرا نیز نمی توانند بکنند. توقیف یک میلیارد و ششتصد میلیون پوند در
انگلیس که در حساب شخصی مجتبی خامنه ای بود و اخیراً کشف شش میلیارد یورو
در حسابهای مخفی بنام چند تن از سران رژیم در بانک BHF فرانکفورت توسط
دولت آلمان فقط جزئی از این ثروت بادآورده و نامشروع سران حکومت است.
توقع دارید همه اینها را به احترام رای مردمی که از دید آنها توان تشخیص
صلاح خود را ندارند از دست بدهند؟
هم کروبی و هم مردم می دانند که تجاوز و آزار جنسی در زندانهای حکومت
امروز شروع نشده است و این جنایت سالها است که وجود دارد ولی تاکید بر
روی آن در شرایط حاضر بسیار مهم است زیرا با افشای این واقعیت تلخ برای
مردم، سلسله اعصاب حکومت نشانه گرفته شده است.
خامنه ای و اطافیانش می دانند که میلیونها ایرانی که روز دوشنبه 25 خرداد
از میدان امام حسین تا آزادی را پر کردند از بین نرفته اند، تغییر موضع
هم نداده اند، آنها در ستون فقرات جامعه جریان یافته اند و هر کدام با
تمام قوا در تلاشند تا نقاب از چهره این حکومت برکشند. این چند میلیون،
ساکت و خاموش نشده اند، آنها رفته اند تا با میلیونها میلیون دیگر
بازگردند و برای اینکه دیگر هموطنان خود را با چهره واقعی حکومت آشنا
کنند در حال فعالیتند.
حکومت تحت فشار قرار گرفته و ناچار از واکنش است، این واکنشها هر چه باشد
بیشتر آنها را در باتلاق فرو می برد. طائب مجبور می شود ادای سعید امامی
را درآورده و یک گزارش مضحک تلویزیونی را کارگردانی کند و نتیجه آن تلفات
بیشتر حکومت است. حسین شاهمرادی در کسوت یک روحانی با ارسال نامه ای بر
علیه کروبی می تازد و رسماً از زبان یک روحانی اعلام می کند که بخاطر حفظ
منافع نظام حاضر شده در این سناریوی دروغ شرکت کند. تعبیری که او در مورد
ترانه موسوی و دیگر ترانه های جان باخته و مورد تجاوز قرار گرفته بکار می
برد انسانیت را شرمنده می کند و آدمی آرزو می کند هرگز از مادر زاده نشده
بود تا چنین رذالتی را بشنود. وی می گوید: « نباید برای اثبات رای و نظر
خود یا بازگرداندن اعتبار سیاسی هر موضوعی را بازگفت و بانگ برآورد. در
دیداری كه دریافته بودید كه برنامه تلویزیونی خانم ترانه موسوی به طریقی
با خانواده ما ارتباطی دارد ماجرا را از بنده جویا شدید و عرض كردم كه
بنا به مسائل و مصالحی كه باور داریم این قصه را برای هیچ یك از بزرگان
نگفتهام و نخواهم گفت، چرا كه توطئه رسانههای بیگانه را میدانم.
فتنهانگیزی دشمنان را دیدهام و ناصبوری دوستان را چشیدهام. آبی بود و
از جوی برفت، تیری بود و از چله گذشت. لیكن این سوال باقی است كه گفته
شما، دوا بود یا درد؟ با این كار، كمكی به انقلاب شد یا جریانهای سیاسی
این سو و آن سو، كام خود از آن گرفتند؟ حریم انسان پاس داشته شد یا اصول
اخلاق مراعات گردید؟».
هزاران هزار افسوس بر این طرز فکر غیرانسانی و شرم آور که برای حفظ مصالح
نظام و دفع توطئه رسانه های بیگانه و برای کمک به انقلاب، شخصی در لباس
روحانیت بخود حق می دهد که خانواده اش را وادار به شرکت در نمایش دروغین
تلویزیونی نموده و آنها را در گندی که خود در آن غرق است آلوده نموده و
ذهن میلیونها بیننده ایرانی را فریب دهد و آنقدر وقیح باشد که از افشای
این ناجوانمردی گلایه کند. این موجودی که نمی دانم چه نامی بر آن نَهَم،
با همان ادبیات طلبگی، ترانه موسوی را آبی می نامد که از جوی رفته و تیری
می خواند که از چله گذشته و دیگر بازنخواهد گشت!! جان یک انسان از دید وی
آبی بوده که از جوی رفته است.
حسین شاهمرادی باجناق حسین طائب و نماینده طرز تفکر حاکمین کنونی این
سرزمین است. حفظ قدرت و حکومت و منافع و ثروت ناشی از آن به هر قیمت و با
هر دروغ و با هر آلودگی و نجاستی.
اگر نبود نامه کروبی، برنامه تلویزیونی ترانه موسوی روی آنتن نمی رفت و
حسین شاهمرادی این نامه را نمی نوشت. مبارزه ما و ادامه فشار بر حکومت
سبب خواهد شد که طائب و طائب ها برنامه های بیشتری را کارگردانی و پخش
کنند و شاهمرادی های بیشتری نامه نوشته و چهره واقعی حکومت را نشان دهند.
جنبش سبز و پاک مردم ایران به این خودزنی های حکومت نیاز دارد و تا هر
زمانی که ما راهمان را ادامه دهیم از این خودزنی ها فراوان خواهیم دید.
برچسبها:
قاتل ترانه موسوی شناسایی شد
اشتراک در:
پستها (Atom)