کل نماهای صفحه

شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸


به اتفاق تمام زنان که در خانه­ها بسراغشان رفتند و به زندان روانه شدند،
به هنگام خارج شدن از منزل بایستی چادر سر می­کردند. پاسداران برای
سرگذاشتن چادر معمولی، مشکی اجبار و اصرار خاصی را داشتند.

دراوایل سالهای 60، زنانی که در کوچه و خیابان سر قرار لو یا مشکوک
دستگیر می­شدند، اگر بدون چادر بودند، بلافاصله در محل زندان اوین به آن­
ها چادری به رنگ سرمه­ای داده می­شد. با وارد شدن زندانی به دادسرای
زندان، سر کردن چادر اجباری بود(یعنی یا روسری یا تو سری)، یعنی با تو
سری، چادر سرمه­ای را بر سر زنان می­کردند. تمایز رنگ چادر سرمه­ای
دردسرهائی برای زندانیان به وجود می­آورد، غالبا این چادر مناسب و به
اندازه قد زن زندانی نبود و اکثرا زندانی با شنیدن این جملات: «این چه
طرز چادر سر کردنه»، «پاها تو بپوشون»، «نمی­تونستی با چادر بیای بیرون»
و همچنین با بلند، کوتاه یا بی­قواره بودن چادر، زندانی تحقیر و در مسیر
بند تا محل بازجوئی سریعا شناسائی می­شد و اساسا بیش­تر زیر نظر زندانبان
قرار می­گرفت. با تمایز چادر مشکی و سرمه­ای سعی می­شد جایگاه «بهتر و
بدتر» و یکی را از دیگری «با تمایز و خوب» تفکیک دهند و طوری الغاء می­شد
که درد سر چادر مشکی کم­تر از چادر سرمه­ای است. استفاده از چادر با چشم­
بند در طول بازجوئی و کابل، شکنجه و استفاده اجباری چادر در زمان اعدام،
بخشی از این سرکوب­های ارتجاعی علیه زنان زندانی سیاسی دهه 60 بود!

یکی نمونه از این مورد: ناهید محمدی، دختری بذله­گو، شوخ طبع، شاد، زیبا
با چشمانی درشت با کت و دامنی شیک به رنگ آبی تیره، آرایش کرده دستگیر
شد. در هنگام ورود به زندان اوین چادر سرمه­ای به سرش انداخته بودند. با
شیطنت و با طنز می­گفت چادر سرمه­ای را به من دادند که به رنگ لباسم جور
در آید و خبر نداشتم مسئولم، که سر قرار تشکیلاتی نقش نامزدم را بازی
خواهد کرد، با بازجویم سر قرار خواهند آمد. ناهید، به شدت با کابل شکنجه
شد و در دادگاه از افکار و اعتقاداتش دفاع کرد، به همین دلیل یقین داشت
اعدام خواهد شد. کوتاه به بند آورده شد و موقع و داع با دیگر زندانیان
آهنگ مرا ببوس را خواند. دختر زیبا، امشب بر تو میهمانم، بر پیش تو می­
مانم، تا لب گذاری بر لب من....با تک­تک ما روبوسی کرد و هیچ اعتنائی به
فریاد نگهبان زن که جیغ می­کشید سریع، سریع­تر، برادرها بیرون از بند
منتظرند، نکرد. ناهید، جسورانه چادر مسخره سرمه­ای را تا آخرین لحظه به
سر نکرد و نگهبان موقع خروج او از بند چادر را به سرش انداخت!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر